هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

توصیه های زندگی از زبان گابریل گارسیا مارکز !‌ !‌ !

 

 

 

سیزده خط برای زندگی

 

 

1)  دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.


2) هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.

 


3)اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

 

4)دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .

 


5)بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .

 


6)هرگز لبخند را ترک نکن
حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

 


7)تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

 


8)هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران .

 


9)شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.

 


10)به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .

 


11)همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی.

 


12)خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .

 


13)زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

 

 

 

 

گابریل گارسیا مارکز

 

 

 

قصه غم

 

 

تقدیم به تنهاترین(................)

قصه ی آن دختر را می دانی ؟
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را
ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

 

***


و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا
بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

 

***


دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

 

***


دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نا بینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

 

***

 


دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد
هق هق کنان گفت
 پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی

 

 

 

 

 نمی دونم  چند  وقت گذشت

 

از آن زمان که رفتی مدتی میگذرد

 

 ولی هنوز هنوز یاد چشم هایت

 

شب ها در دلم غوغایی به پا می کند

 

هیچ وقت نمی توانم نگاهت را فراموش کنم

 

 و حرف هایی که در آن روز برفی

 

زیر بارش برف برای آخرین بار شندم

 

 چقدر آدم ها راحت همدیگر را فراموش می کنند

 

 ولی نمی دانم چه کسی یاد تو را از دلم خواهد شست

 

 مدت هاست که شب و روز ندارم

 

 دنیا برایم فقط رنگ سیاهی پیدا کرده و فقط شب روز می کنم

 

تا دوباره وقت خواب به چشمانت شب بخیر گویم

 

 نمی دانم چرا رفتی ، چرا از اول آمدی ؟

 

 چرا سوزاندی و چرا

 

 در آن روز برفی خاکسترم را به باد دادی ؟

 

 سنگدل بودن این قدر راحت است ؟

 

 حتی خبری هم نگرفتی؟

 

نگفتی کسی که من وارد زندگیش شدم ، من عاشقش کردم ،

 

حال چه خاکی را بر سر می ریزد

 

حتی نگاه نکردی که از دوری تو

 

 چگونه موهایش دونه دونه سفید شد.

 

چگونه همه اون لبخند ها تبدیل به اشک هایی شد

 

 که در باد و باران به قاصدکی سپردم تا پیش تو بیاید

 

 و حال ِ دل ِ تنگم را برای تو بازگو کند.

 

 هیچ وقت نتونستم باور کنم

 

که دستان تو در دستان فردی دیگر است.

 

 یادت هست گفتی ما را هیچ کس نمی تواند از هم جدا کند

 

مگر اینکه خدا ، جون ما را بگیرد ؛

 

ولی دیدی که چه راحت مرا تنها گذاشتی

 

 و فقط برایم یک دل مرده و یک

 

پیری زودرس به یادگار گذاشتی.

 

امیدوارم که خدایت ببخشایدت !

 

وجدان و غیرت گوهر گم شده ای

 

 میان دست های آدم ها شده است.

 

ای کاش کمی هم به دنبال به دست آوردن گم شده ها می رفتیم.

 

 ای کاش رسم وفا را از بی وفایی روزگار می آموختیم

 

ای کاش کمی هم عاشق بودیم.

 

ای کاش کمی لبخند هایمان منحصر

 

 به ارزش و مقام انسان ها نبود .

 

 ای کاش آدم ها را به خوشی های روزگار نمی فروختیم .

 

نمی دانم کدامین ارزش و کدامین مقام

 

چشمان تو را فریفت که قلب عاشقم را

 

 به باد و باران سپردی.

 

به کدامین گناه زندگی ام را تباه کردی.

دلم برای نگاهش دوباره لک زده است

و بی خیال که عمری به من کلک زده است

قمار عشق و این همه شکست تکراری

دوباره بی بی دل را ، حریف ، تک زده است

نمی توان خفه کرد مردی را

که حرف دلش را به قاصدک زده است

شبم را تار کن عیبی ندارد

دلم را خار کن عیبی ندارد !

 

عــشــق مثل آب میمونه

 

کـه میتـونی توی دستت قایمــش کنی

 

آخرش یه روز دستت رو باز می کنی میبینی نیست

 

قطره قطره چکیده بی آنکه بفهمی

 

اما دستت پر از خاطره است.

 

داستان شعر زندگی . . .

 

                                           

فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم 

                                                   بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

                                                   آدم آورد در این دیر خراب آبادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

                                                   که در این دامگه حادثه چون افتادم

سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض

                                                   به هوای سر کوی تو برفت از یادم

میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست

                                                    که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

                                                     یارب از ما در گیتی به چه طالع زادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

                                                     چکنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

 

محاکمه عشق...

 

جلسه محاکمه عشق بود

 

و قاضی عقل ،

 

 عشق را محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز کرده بود

 

یعنی فراموشی ،

 

قلب تقاضای عفو عشق را داشت

 

ولی همه اعضا با او مخالف بودند

 

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق

 

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی

 

ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی

 

و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید

 

حالا چرا این چنین با او مخالفید؟

 

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند

 

تنها عقل و قلب در جلسه ماندند

 

عقل گفت : دیدی قلب همه از عشق بیزارند !

 

ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده

 

چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟

 

قلب نالید : من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود

 

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند

 

و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم .

 

پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم...

 

 

 

 

 

 

کاش بودی تا . . .

 

 

آسمون آرزومون پره از ابرای تیره

لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره

 

اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا را دیدی

یه جوری ازش بپرس که دلامون چرا اسیره

 

باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی

میدونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره

 

اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی

دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیره

 

چشمای تو شده خسته بغض آرزوت شکسته

اما باز تو فکر اینی اگه من رو نپذیره

 

بهتره بیدار بشینی اونو توی خواب ببینی

واسه دیوونه بودن عزیزم همیشه دیره

 

خوش به حال بعضی مردم که شدن تو زندگی گم

التماس سرخ سیبا پیششون چقد حقیره

 

نه به فکر عطر یاسن نه به فکر التماسن

خنده داره واسشون که دل ما یه جایی گیره

 

چی بگم شبم هروم شد ندیدم اونو حروم شد

کاش می دونست یکی اینجا بد جوری واسش میمیره

 

کاش بودی یه قطره بارون واسه طرح نامه هامون

به دل همیشه دریات از کسی که تو کویره

 

 

 

فقط از تو مینویسم . . .

 

 

می خواهم فقط از تو بنویسم ... !

 

این کلمه های بی شکیب، ناتوان تر ازآنند که بتوانند تو را بنویسند .

 

کاش کبوترها کلمه هایی می شدند برای تو ...

 

من نیمی کلمه ام و نیمی عشق . جز نوشتن و دوست داشتم چیزی نمی دانم !

 

من تو را دوست دارم ...

 

اگرچه مثل فرشته ها مهربانم ، ولی گاهی مثل تو مغرورم و مثل طوفان لجباز!

 

اما هر چه هستم تو را دوست دارم ...

 

مهربان ! یک روز از کنار بزرگترین آرزویم عبور کن !

 

 

  

همیشه قبل از اینکه به خوابهایم برسی ، صبح می شود و تو دوباره

 

آغاز می شوی ...

 

گاهی من مثل کودکی ام که در شلوغی گم شده ، گاهی مثل کتاب خیس و

 

باران خورده ی دخترقصه ها و گاهی مثل خاطره های غبارگرفته ام ...

 

 با من حرف بزن  تا دوباره خاطره شوی و من به دوست داشتن بپیوندم .

 

فیلم ۳۰۰ از نگاه شما . . .

 

۳۰۰ عنوان فیلمی است که از روی کتاب مصوری نوشته فرانک میلر به همین نام توسط شرکت "برادران وارنر" ساخته شده است. در سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱) نیز فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد و در ایران هم به نمایش در آمد. این فیلم به کارگردانی زاک اسنایدر (به انگلیسی Zack Snyder) به موضوع نبرد ترموپیل بین سپاه ایران در زمان خشایارشا با سپاه یونان در زمان لئونیداس در سال ۴۸۰ پیش از میلاد می‌پردازد. این نبرد به ادعای داستان و فیلم در تنگهٔ ترموپیل در نزدیکی آتن رخ داده و وانمود شده‌است که در آن ۳۰۰ نفر از رزم آوران اسپارت در برابر سپاه یک میلیونی خشایار شاه مقاومت می‌کنند. در این نبرد که حدود سه روز به طول می انجامد ارتش امپراتوری هخامنشی در برابر ۳۰۰ رزم آور اسپارتی در تنگهٔ ترموپیل متوقف شد و تنها زمانی توانست آنها را شکست بدهد که در اثر خیانت یک یونانی راه دیگری برای دور زدن آنها و محاصره اسپارتی ها یافت.

فیلم ۳۰۰ که با استفاده از تکنولوژی پرده آبی ساخته شده، توجه بینندگان و منتقدان بسیاری را به خود جلب کرده‌است و یک بازی رایانه‌ای نیز بر اساس آن منتشر شده‌است. این فیلم از ۱۸ اسفند ۱۳۸۵ (۹ مارس ۲۰۰۷) در آمریکا در تعداد بی سابقه‌ای سینما به نمایش عمومی در آمد و در دو روز آخر هفته با استقبال بسیاری در آمریکا روبرو شده است و به فروشی معادل هفتاد میلیون دلار رسیده است که استقبالی غیر منتظره محسوب می شود.

این فیلم ایرانیان را وحشی و غارتگر و سربازان یونان را فداکار و دلاور می‌نمایاند. برخی از ایرانیان معتقدند که این فیلم توهینی به ایرانیان و تاریخ این کشور است و علیه آن دست به کار تهیه طومار اینترنتی و یا بمب گوگلی (سایتی که با لینک دادن به آن رتبه اش در گوگل بالا می آید و اعتراضی علیه این فیلم است) شده اند. آنها می گویند علاوه بر تحریفات تاریخی که در فیلم رخ می نماید، چهره ایرانیان بی شباهت به هیولاها نیست، در حالی که در اصل کتاب مصور فرانک میلر نیز ایرانیان به همین شکل به تصویر در آمده اند. فیلم بسیار به رمان مصور فرانک میلر وفادار است بنابراین بیان هرگونه مطلب خلاف واقع از سوی نویسنده رمان و اشاعه گسترده آن از جانب تهیه کننده فیلم می‌باشد.

 

                                       

                                                     پوستر فیلم ۳۰۰

 

کارگردان

زاک اسنایدر

نویسنده

زاک اسنایدرفرانک میلر

بازیگران

جرارد باتلر
لنا هدی
دیوید ولهام
میشل فسبندر
ونسنت رگان
رودریگو سانتونو

 

توزیع‌کننده

برادران وارنر

 

مدت

۱ ساعت و ۵۷ دقیقه

زبان

انگلیسی

 

 

                                      صفحه در وبگاه IMDb

 

 

لینک برای دیدن قسمتی از این فیلم

http://www.alef.ir/mambots/content/playerflv/300a.wmv

 

نوروز ۸۶ بر همگان مبارک باد !‌ ! ‌!

هفت سین ....

 

 

یکی از مقدمات اصلی نوروز ایرانیان "سفره هفت سین" است که ساعاتی پیش از تحویل سال نو گسترده می شود، این سفره از سابقه تاریخی برخوردار بوده و هر یک از اجزای آن نیز به نیت خاصی بر سفره نوروزی جای می گیرند .
برخی پژوهشگران، ریشه تاریخی این جشن را به "جمشید پیشدادی" نسبت می دهند و نوروز را "نوروز جمشیدی" می خوانند. این گروه معتقدند که جمشید شاه بعد از یک سلسله اصلاحات اجتماعی بر تخت زرین نشست و فاصله بین دماوند تا بابل را در یک روز پیمود و آن روز (روز هرمزد) از فروردین ماه بود. چون مردم از شگفتی دیدنش جشن گرفتند و آن روز را "نوروز" خواندند.
فردوسی شاعر بزرگ پارسی گوی نیز در شاهنامه پیدایش نوروز را به جمشید شاه نسبت می دهد:
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
اما عاملی که "نوروز" را از دیگر جشن های ایران باستان جدا کرد و باعث ماندگاری آن تا امروز شد،

"فلسفه وجودی نوروز" یعنی زایش و نوشدنی است که همزمان با سال جدید در طبیعت نیز دیده می شود.
یکی از نمودهای زندگی جمعی، برگزاری جشن ها و آیین های گروهی است، گردهم آمدن هایی که به نیت نیایش و شکرگزاری و یا سرور و شادمانی شکل می گیرند.
بر همین اساس جشن ها و آیین های جامعه ایران را هم می توان به سه گروه عمده تقسیم بندی کرد: جشن ها و مناسبت های دینی و مذهبی، جشن های ملی و قهرمانی و جشن های باستانی و اسطوره ای.
جامعه ایران در گذشته به شادی به عنوان عنصر نیرو دهنده به روان انسان توجه ویژه ای داشت. آنها بر اساس آیین زرتشتی خود چهار جشن بزرگ و ویژه تیرگان، مهرگان، سده و اسپندگان (اسفندگان) را همراه با شادی و سرور و نیایش برگزار می کردند. در این بین نوروز بنا به اصل تازگی بخشیدن به طبیعت و روح انسان همچنان پایدار ماند. گرچه با توجه به قانون تغییر پدیده های فرهنگی، نوروز نیز ناگزیر نسبت به گذشته با دگرگونی هایی همراه است.
به هرحال در آیین های باستانی ایران برای هر جشن "خوانی" گسترده می شد که دارای انواع خوراکی ها بود. خوان نوروزی "هفت سین" نام داشت و می بایست از بقیه خوان ها رنگین تر باشد. این سفره معمولاً چند ساعت مانده به زمان تحویل سال نو آماده بود و بر صفحه ای بلندتر از سطح زمین چیده می شد.
در بسیاری از منابع تاریخی آمده است که "هفت سین" نخست "هفت شین" بوده و بعدها به این نام تغییر یافته است.
شمع، شیرینی، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شاخه نبات، اجزای تشکیل دهنده سفره هفت شین بودند. برخی دیگر به وجود "هفت چین" در ایران پیش از اسلام اعتقاد دارند. در زمان هخامنشیان در نوروز به روی هفت ظرف چینی غذا می گذاشتند که به آن هفت چین یا هفت چیدنی می گفتند.
بعدها در زمان ساسانیان هفت شین رسم متداول مردم ایران شد و شمشاد در کنار بقیه شین های نوروزی، به نشانه سبزی و جاودانگی بر سر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانیان وقتی که مردم ایران اسلام را پذیرفتند، سعی کردند سنتها و آیین های باستانی خود را نیز حفظ کنند.
در کتاب فروری آمده است در روزگار ساسانیان، قاب های زیبای منقوش و گرانبها از جنس کائولین، از چین به ایران وارد می شد. یکی از کالاهای مهم بازرگانی چین و ایران همین ظرف هایی بود که بعدها به نام کشوری که از آن آمده بودند "چینی" نام گذاری شد و به گویشی دیگر به شکل سینی و به صورت معرب "سینی" در ایران رواج یافتند. به هر روی خوراکی های خاصی بر سفره هفت سین می نشینند که عبارت اند از: سیب، سرکه، سمنو، سماق، سیر، سنجد و سبزی (سبزه) .


نیتها و فلسفه قرار گرفتن خوراکهای مختلف بر سفره هفت سین:


سمنو  :   نماد زایش و باروری گیاهان است و از جوانه های تازه رسیده گندم تهیه می شود.


سیب  :   نماد باروری است و زایش. در گذشته سیب را در خم های ویژه ای نگهداری می کردند و قبل از نوروز به همدیگر هدیه می دادند. می گویند که سیب با زایش هم نسبت دارد، بدین صورت که اغلب درویشی سیبی را از وسط نصف می کرد و نیمی از آن را به زن و نیم دیگر را به شوهر می داد و به این ترتیب مرد از عقیم بودن و زن از نازایی رها می شد.


سنجد  :   نماد عشق و دلباختگی است و از مقدمات اصلی تولد و زایندگی.


سبزه  :   نماد شادابی و سرسبزی و نشانگر زندگی بشر و پیوند او با طبیعت است.

در گذشته سبزه ها را به تعداد هفت یا دوازده - که شمار مقدس برج هاست - در قاب های گرانبها سبز می کردند. در دوران باستان در کاخ پادشاهان ۲۰ روز پیش از نوروز دوازده ستون را از خشت خام برمی آوردند و بر هر یک از آنها یکی از غلات را می کاشتند و خوب روییدن هر یک را به فال نیک می گرفتند و بر آن بودند که آن دانه در آن سال پربار خواهد بود. در روز ششم فروردین آنها را می چیدند و به نشانه برکت و باروری در تالارها پخش می کردند.


سماق و سیر  :  نماد چاشنی و محرک شادی در زندگی به شمار می روند.

اما غیر از این گیاهان و میوه های سفره نشین، خوان نوروزی اجزای دیگری هم داشته است، در این میان تخم مرغ نماد زایش و آفرینش است و نشانه ای از نطفه و نژاد.


آینه  :   نماد روشنایی است و حتماً باید در بالای سفره جای بگیرد.


آب و ماهی  :   نشانه برکت در زندگی هستند. ماهی به عنوان نشانه اسفند ماه بر سفره گذاشته می شود.


سکه  :   به نیت برکت و درآمد زیاد انتخاب شده است.


شاخه های سرو، دانه های انار، گل بیدمشک، شیر نارنج، نان و پنیر، شمعدان و... را هم می توان جزو اجزای دیگر سفره هفت سین دانست.


کتاب مقدس هم یکی از پایه های اصلی خوان نوروزی است و بر اساس آن هر خانواده ای به تناسب مذهب خود، کتاب مقدسی را که قبول دارد بر سفره می گذارد.
چنانچه مسلمانان قرآن، زرتشتیان اوستا و کلیمیان تورات را بر بالای سفره هایشان جای می دهند. بر سر سفره زرتشتیان در کنار اسپند و سنجد، " آویشن" هم دیده می شود که به گفته موبد فیروزگری خاصیت ضدعفونی کننده و دارویی دارد و به نیت سلامتی و بیشتر به حالت تبرک بر سر سفره گذاشته می شود.

 

 

چشم هایم را قربانی میکنم . . .

 

 

 

چشم هایم را قربانی میکنم ؛

شاید بی واسطه بیایی و دستهایت آشیانه مهر شود...

میدانی ...گنجشک ها هم عاشق می شوند وگرنه هرصبح برای که بال می گشایند؟

آسمان هم باید عاشق باشد که این چنین بی مضایقه می بارد...!

بگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای خودم نماند

گاهی وقت ها که به دلم سرک میکشم فقط تویی و تو

نمیدانم چرا این قدر برای من بزرگی و من چرا اینقدر برمهربانیت عاشقم ...

حرفهای تنهایی ام اگر به گوش تو نرسد چقدر بیچاره ام

راستی !ا

اگر ستاره ها نباشند به کدام روشنی باید دل بست..؟!!

همیشه باید یک چیز عزیز باشد ؛

یک حضور بزرگ !

یک حس خوب که همیشه به بهانه اش زنده ای ...!

ایمان دارم که تو همان چیز بزرگ و عزیز ....و من....

و از هوای بودن توست که نفس میکشم...!

 

 

مجرمین زندگی . . .

 

ای کاش زودتر حکم دادگاه لطف الهی صادر گشته

و از این بازداشتگاه دلتنگی

با غل و زنجیری از مهر و وفا

راهی تبعیدگاه خوشبختی می شدیم.

 

ای معصومترین سارق گنجینه قلبم،

در نهایت هوشیاری و اختیار

با صدایی رسا اقرار می کنم که

منم حلق آویز طناب عشقت.

 

و قسم می خوردم که تا ابد

از دژ دلدادگیت قدم برون نگذارم.

و در حضور تمامی حضار این دادگاه

فریاد بر می آورم که

دوستت دارم،

حتی پس از آزادی از زندان حیات

 


 

 

 

 

 

یادمان باشد اگر . . .

 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد                    طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد               طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

 

یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست             به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم

 

یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا            دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

 

نگاهم کن چشام دیگه برقی نداره زمستونه تو قلبم که هیچ گرمی نداره...

 

بمیره اونکه میخواستش چشامو گریون ببینه ...

 

چه تهمتها شنیدم  ... چه تلخیها کشیدم  ... فقط تویی که میدونی چه حسرتها چشیدم..

 

کاش میدانستی در اوج تنهایی تو اون گرفتگی غروب غم انگیز

 

چند بارشکستم ... چند بار دلم گرفت ... چند بار آه کشیدم ....

 

اما

 

تا خواستم داد بزنم که دیگه  ....

.....

صدام گرفت و فریاد زدم

 

دوستت دارم