هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

شب های دم گرفته طوفانی


چشم اش به دردناکی شب ها بود

شب های دم گرفته طوفانی

زیبایی غریب غمینی داشت

چون ترمه های کهنه ایرانی

 

تابوت سینه اش تهی ازدل بود

یخ بسته بود جوی نگاه او

گویی که سایه های فراموشان

ماسیده بود بر تن راه او

 

باجادوی شراب به خوابم بست

بازوی گرم برتن سردم یافت

معتاد خون تلخ شیاطین بود

دردا که سرب در رگ خشکم یافت

 

آن شب درید سینه ی مردی را

مردی که شادمانی اش از غم بود

مردی که در به در پی خودمی گشت

مردی که قفل بان  جهنم بود

 

چشمش به دردناکی شب ها بود

شب های دم گرفته طوفانی

زیبایی غریب غمینی داشت

چون ترمه های کهنه ی ایرانی