تو اگر بستهای بار سفر ،
تو اگر نیستی دیگر ،
پس چرا از همهجا
من صدای تپش قلب تو را میشنوم ؟
گفت: دعا کنی ، می آید ...
گفتم : آنکه با دعا بیاید به نفرینی می رود ؛
خواستی بیایی ، با دعا نیا ؛
با دل بیا ...!
از آسمون نوشتم ، زمین به
گریه افتاد
ماه و به شب سپردم ، روز یاد خورشید افتاد
دل و زدم به دریا ، ساحل نوازشم کرد
رفتم سراغ ساحل ، دریا فروکشم کرد
نامه دادم به مادر ، پدر توی دلش ریخت
حالِ پدر پرسیدم ، غصه ی مادرم چیست؟!
روی زمین خوابیدم ، آسمون هی گریه کرد
خیره شدم به خورشید ، پس چرا ماه عقده کرد؟!
از عاشقی نوشتم ، یارم فراموشم کرد
رفتم سراغ یارم ، تنفر آغوشم کرد
از آدما نوشتم ، حیوونا زاری کردند
با حیوونا نشستم ، آدما قاطی کردند
از زندگی نوشتم ، قیامت هی صدام کرد
نوشتم از آخرت ، زندگی بی پناهم کرد
نمیدونم چرا من ، هر جا میرم همینه؟!
مقصر آسمونه ، یا تقصیر زمینه؟!
مدتـــهاســـت
دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد
تــو بیـــــــا
مــــــرا
دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود ،
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی ،
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و ...
و من همچون غربت زدای در آغوش بی کران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید.
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت ،
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
نمی دونم آیا درسته به یاد هر کی باشی در یادش هستی ! دلتنگش باشی دلتنگ توست ! هوایش را بخواهی هوایت را می خواهد؟! آیا درست است که این دل بی نوا به دل بی درد تو راه دارد ؟!.. آیا درسته تو نیستی ولی هستی .. و منتظری !! آیا درست است که دیر کرده ام ؟! به قدر بی صبری تو ... نمی دونم خوبه که دور بشم تا ته فراموشی ؟! ایا درسته که از دل می روی اگر از دیده بروی ؟! و چقدر تا کی تا کجا باید تو را ندید ؟! تا همیشه ... که طاقتی طاق نشه .. امیدی بر آب نشه .. زلال آبی دریایم ... بسه ! یک کلام بگو یادت کی رهایم می کند ؟!...
نه ! به این سادگی ها نیست ..
این که با دو خط نوشتن از زیر بار افکارت رها بشی
به این آسانی نیست که بگی درد دلم و نوشتم و تمام
گاهی فقط نیاز به شنیدن داری
به اینکه بگی و قضاوت نشی
فقط نگاه کنه و بگه می فهمم می فهمم
حالا و اینک ، من درین شب که برایم محزون است و غمین
با هزار هزار بار نوشتن هم آرام نمی شوم
دلم یه شونه ی امن
یه دل گرم
یه هوای عشق و شبگردی می خواهد
دلم بوسه می خواهد و ترانه
دلم هوای دوستت دارم را می خواهد
آسون نیست و همیشه با نوشتن آروم نمی شی
همیشه شادی پشت در نیست که تا دلت گرفت در بزنه
حالا بیا و یک امشب
درد دلم رو گوش کن
چهار شنبه شبی غمین
هوای دلم ابری
قلبم باران ریز عشق
و نمی دانم های همیشگی
....
و همین !
هـوای باران داشـت نگاه غمگیـنم
چه تلخ می رفتی چه تلخ شیرینم ؟
شـب جـدایی با تمـام محـجوبی ...
تو را صدا می زد سکوت سنگینم
ستـاره ها گفتـند که بـاز می گردی
چه زود باور بود دل دهن بیـنم ؟!
سقوط سُرخم را که دیده ای ...آیا
نمی کِشی دستی به بال خونینم ؟!
بیـا و از تـاراج مـرا حفاظـت کن
مرا که چون باغی بدون پرچیـنم
کجاست؟محتاجم به سُکرچشمانت
که شعـر هم امشب نـداد تسکیـنم
نمی رسـد دستـم به دستـهایت آه:
چقـدر بـالایـی ... چـقدر پاییـنم !؟
حمیدرضا حامدی