هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

کتاب دل من . . .

 

 

هفت ...هفت ....هفت

می نویسم هفت ، می خوانم هفت ....دلم آشوب می شود.

می گوید دیدی چشم بر هم زدی شد هفت روز . نگاهش می کنم . شکسته ام ....می گویم یک قرن است انگار ........چشمهام را از چشمش می دزدم و با همه ی توانم بغض ام را فرو می دهم و تلاش می کنم بدون اینکه صدام بلرزد بگویم دلم براش تنگ شده ...

نمی شود ....بغض و اشک ......

دخترک

دلم برات تنگ شده . می فهمی ؟

این آی دی ِ‌خاموش . این آدمک ِ بی نور که می دانم هیچ وقت نه به من نه به هیچ کس ِ ِ‌دیگری لبخند نمی زند دیوانه ام می کند.

بی اختیار دلم می خواهد بغلش کنم . دلم می خواهد بیایی و بگویی سلام . مثل قدیمها .....

می دانی

می ترسم از این حرف ها ،‌از این آدمها ،‌از این نسخه ها ....می ترسم خاک ما را از هم دور کند .می ترسم صدات یادم برود ... می ترسم ...می ترسم .....

دلم تنگ شده است دختر جان. می فهمی ؟

 

                                                                         ...