هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

به سلامتی همه ی اونایی که ...




میزنیم به سلامتی اون قاضی که متهم رفیقش بود و به جای اینکه حکم بده استعفا داد.... 

به سلامتی پدری که بچه کوچکیش خواست آمپول بزنه گفت بابا درد داره بزا دستت گاز بگیرم... با اینکه دست بابا کبود شده بود/ گفت دیدی پسرم درد نداشت.... 

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﭘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻥ ﻣﻮﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺳﺮﻃﺎﻧﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ.. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﺘﺮﺍش... 

به سلامتی بابایی که دخترکوچولوش زنگ زد بهش گفت :بابا داری میای خونه پاستیل میخری؟ ولی وقتی جیبشو نگاه کرد و دید نمیتونه ماشینشو زد کنار خیابون و آروم پیاده شد و گفت :آزاااادی آزادی ۲ نفر... 

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ دختری ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺗﻤﯿﺰﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻼﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﯿﺎﺭﻩ

سلامتی اون پسرائیکه وقتی یه شب تنها از یه کوچه رد میشی سرشون و میندازن پائین از بقلت رد میشن که احساس امنیت کنی... سلامتی دختری که تو حسرت یه داداش موند ولی به کسی نگفت داداش!!!!!! 

سلامتی مادر که بخاطر ما ... خط چشمشو با عینک عوض کرد... مهمونی های شبانه را با بیدارموندن کنار ما عوض کرد... کیف پولشو با پوشک عوض کرد... سلامتی مادر که همه چیزشو با عشق عوض کرد... 

به سلامتی مبصر کلاس که کتک رو خودش خورد ولی نگفت کار کی بود!! 

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮﯼ ﮐﻪ ﺻﺎحب ﮐﺎﺭش ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﺯﺩ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؛ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﻋﻮض ﮐﻨﻪ ﺑﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ اما ﯾﺎﺩ ﺧﺮﺝ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﯾﻀﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﯾﺎﺩ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﻮﻧﻪ، ﺟﻬﯿﺰﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮش، ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮﺵ... ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺻﺎحب ﮐﺎﺭﺵ ﮔﻔت ببخشید...

و به سلامتی تویی که باهر به سلامتی که گفتم دلت بیشتر گرفت...

 

اگه تا آخرش خوندی نظر یادت نره ، چون نظرت واسم جالبه

 

ﻋﮑﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟؟



 

ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﺍﻭ ﻧﻤﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻧﻤﮑﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﺣﺎﻝ، ﺍﻭ ﻫﺴﺖ ﻻﯾﻖِ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ

ﻻﯾﻖِ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﭘَﺴﺖ

ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻣِﯽ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ

ﺯﯾﺮﺳﯿﮕﺎﺭﯾﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟!

ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ، ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﮑﺴﺖ!

ﭘُﺮ ﺯِ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ.. ﺭﺍﺳﺘﯽ

ﻋﮑﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟؟

ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﮑﺴﺖ . . .

تو که می آیی...




تو که می آیی

پنجره ای باز می شود

پرده بی رنگ دلتنگی

کنار می رود

آرام میان جانم

خانه می کنی

 

از خدا پرسیدم ! ...



از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر.

با اعتماد زمان حالت را بگذران و  بدون ترس برای آینده آماده شو.

شک هایت را باور نکن و  هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید.


 

یادش بخیر ...

 

  

 

 

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی

هرگاه زیر پایت خش‌خش برگ‌ها را احساس کردی

هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره خاموش دیدی

برای یک بار در گوشه‌ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو:

 یادت بخیر

قبرستان عاشقان ...

 

 

در شهر عشق قدم می زدم..

گذرم افتاد به قبرستان عاشقان..

خیلی تعجب کردم. تا چشم کار می کرد قبر بود..

پیش خودم گفتم یعنی این قدر قلب شکسته وجود داره؟!

یک دفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بود..

جلو رفتم برگهای روی قبر را کنار زدم که براش دعا کنم..

وای چه می دیدم!!!

باورم نمیشه اون قلبه همون کسی که چند سال پیش دل منو شکسته

بود.......

 


 

سرنوشت ،ننوشت ...........گر نوشت..... بد نوشت....

 

 

اما باور کن ، سرنوشت رو نمیشه

 

 

از سرنوشت..........

 

 

زندگی چیست؟

 

 

نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن؟

 

 

شهید دکتر علی شریعتی

 

 

 


 

 

زندگی در دو لحظه میگذرد

 

 

 

یک لحظه در آرزوی آینده

 

 

 

یک لحظه در حسرت گذشته

 

 

 


 

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

 

 

 

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

 

 

 

روزی که کمترین سرود بوسه است.

 

 

 

و هر انسان

 

 

 

برای هر انسان برادری است.

 

 

 

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند.

 

 

 

قفل

 

 

 

افسانه ای است

 

 

 

و قلب برای زندگی بس است.

 

 

 

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

 

 

 

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

 

 

 

روزی که آهنگ هر حرف زندگی است

 

 

 

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.

 

 

 

روزی که هر لب ترانه ای است

 

 

 

تا کمترین سرود بوسه باشد.

 

 

 

روزی که تو بیایی

 

 

 

برای همیشه بیایی

 

 

 

و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

 

 

 

روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم...

 

 

 

و من آن روز را انتظار می کشم

 

 

 

حتی روزی که دیگر نباشم...        

 

 

 

                (  زنده یاد احمد شاملو )    

 

 

 

 

سلام بر تو ای ...

 

 

سلام بر تو ای کسی که بهترین روزهای زندگیم رو برایم به ارمغان اوردی

میدونی میخوام شروع کنم به نوشتن خاطرات روزهائی که بدون تو بودم

روزهای که کنارم نبودی و در تب و تاب بودن و حس کردن وجوت و شنیدن صدایت

ورق به ورق دفتر خاطرات زندگیم را مینوشتم و صفحه به صفحه ی اون رو سیاه میکردم

در عالم بی خبری از تو

میدونم که خیلی دوست داشتی یه روز بدونی که توی دفترچه خاطراتم برایت چی مینوشتم

بهت قول دادم روزی بهت بدم بخونی

ولی دیدم این جا برایت بنویسم

شاید تو هم از من یادگاری داشته باشی و همیشه احساس کنم که اگر کنارت نبودم

بخونی و بفهمی که چه بر من دیوانه تو میگذرد

پس گلم هر موقع تونستی بیا و بخون

خاطرات بی تو بودن رو  عزیز دلم

 

 

فقط از تو مینویسم . . .

 

 

می خواهم فقط از تو بنویسم ... !

 

این کلمه های بی شکیب، ناتوان تر ازآنند که بتوانند تو را بنویسند .

 

کاش کبوترها کلمه هایی می شدند برای تو ...

 

من نیمی کلمه ام و نیمی عشق . جز نوشتن و دوست داشتم چیزی نمی دانم !

 

من تو را دوست دارم ...

 

اگرچه مثل فرشته ها مهربانم ، ولی گاهی مثل تو مغرورم و مثل طوفان لجباز!

 

اما هر چه هستم تو را دوست دارم ...

 

مهربان ! یک روز از کنار بزرگترین آرزویم عبور کن !

 

 

  

همیشه قبل از اینکه به خوابهایم برسی ، صبح می شود و تو دوباره

 

آغاز می شوی ...

 

گاهی من مثل کودکی ام که در شلوغی گم شده ، گاهی مثل کتاب خیس و

 

باران خورده ی دخترقصه ها و گاهی مثل خاطره های غبارگرفته ام ...

 

 با من حرف بزن  تا دوباره خاطره شوی و من به دوست داشتن بپیوندم .

 

مجرمین زندگی . . .

 

ای کاش زودتر حکم دادگاه لطف الهی صادر گشته

و از این بازداشتگاه دلتنگی

با غل و زنجیری از مهر و وفا

راهی تبعیدگاه خوشبختی می شدیم.

 

ای معصومترین سارق گنجینه قلبم،

در نهایت هوشیاری و اختیار

با صدایی رسا اقرار می کنم که

منم حلق آویز طناب عشقت.

 

و قسم می خوردم که تا ابد

از دژ دلدادگیت قدم برون نگذارم.

و در حضور تمامی حضار این دادگاه

فریاد بر می آورم که

دوستت دارم،

حتی پس از آزادی از زندان حیات

 


 

 

 

 

 

یادمان باشد اگر . . .

 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد                    طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد               طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

 

یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست             به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم

 

یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا            دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

 

نگاهم کن چشام دیگه برقی نداره زمستونه تو قلبم که هیچ گرمی نداره...

 

بمیره اونکه میخواستش چشامو گریون ببینه ...

 

چه تهمتها شنیدم  ... چه تلخیها کشیدم  ... فقط تویی که میدونی چه حسرتها چشیدم..

 

کاش میدانستی در اوج تنهایی تو اون گرفتگی غروب غم انگیز

 

چند بارشکستم ... چند بار دلم گرفت ... چند بار آه کشیدم ....

 

اما

 

تا خواستم داد بزنم که دیگه  ....

.....

صدام گرفت و فریاد زدم

 

دوستت دارم