هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

می دانی ..؟



می دانی ..؟

آدم های ِ ساده ..

ساده هم عاشق می شوند ..

ساده صبوری می کنند ..

ساده عشق می وَرزَند ..

ساده می مانند ..

اما سَخت دِل می کنند ..

آن وقت که دل ِ می کنند ..

جان می دَهند ..

سخت میشکنند ..

سخت فراموش میکنند ..

 

به مادرم ( از سعید تاج محمدی )

پلکی به من نگاه کن ای مقتدای عشق!

چشمت غنیمتیست برایم، برای عشق

ای جاری از لبان تو لبخند زندگی!

قدری بخند، خنده تو ابتدای عشق!

یادم نمی رود که در آغوش گرم تو

با هر نفس وزیده به سویم هوای عشق

زیبا ترین نوای دل انگیز زندگیست

با آن صدای خسته تو: لای لای عشق

چین و چروک صفحه زیبای صورتت

محکم ترین دلیل تو بر ادّعای عشق

وقتی بهشت زیر کف پای مادر است

یعنی بهشت ذرّه ای از خاک پای عشق

بر صفحه سیاه دلم خط روشنیست:

جانم فدای مادر خوبم، فدای عشق.

 

دیدار...





هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست  
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند
خدا در دستان مردی است که نابینایی را ازخیابان رد می کند
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم" است
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو
خدا کنار کودکی است که ازپارگی کفش هایش توان راه رفتن ندارد
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد ۵ دقیقه بیشتر بخوابی
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان
مشکی  از تولدت تا آن روبان مشکی  چقدر خدا را دیدی ؟
خدا را ۷ بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست  نه فقط در عربستان
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه فقط عربی را
خدایا دوستت دارم


حسین پناهی

رستاخیز ...


 

منم آن کهنه درخت بید مجنون

آن  تن شکسته درخت خشک محزون

منم آن قبای سبزسبزه زاران 

آن  پیر  چتر خیس  زیر باران

منم آن یادگار روزگاران

نشسته به امید دست تبرداران

 منم آن صاعقه  ، آن رعد

منم  آن زاده  ابرهای  سیاه و  سرد

منم آن شتابان آتش شب های پر درد

منم آن تندر مرگ دمادم

  انعکاس زجر

  ابرهای شباهنگ

 منم آن کوه

منم آن آتشفشان ،کوه بی روح

سنگین ،محکم، سرد

که در عمق می گدازد آتش

دل مسکینش

 منم رستاخیز

منم رستاخیزی از دل اسفندی سرد

اما  نه  درمسیر روییدن

در دالان  درد

با مفهومیترین مفهوم سکوت و  صبر

که بد عهدی های ایام شده اینک

تنها پناه گاهش

 

ترس من از فریاد نیست...


وای که

ترس من از فریاد نیست

ترس من از سکوت  در بیداد است

من می ترسم از قبیله ای که

حرمت لبخند را  فروخته اند

و از گندم نان را التماس می کنند

کتاب را به سمسار بخشیده اند

و  به   فانتزی ها ی  عاشقانه  دل بسته اند

من از قبیله ای می ترسم که

از زمستان  شکوفه را انتظار می کشند

و از  ظالم گذشت را

وای اگر روزی  قناریم به قفس  عادت کند

وای اگر روزی  سجاده ای

تسبیح  مادر بزرگم را گم   کند

وای اگر  کابوسی

پرنیان خاطرم را بر  هم زند

وای اگر شب به خلوت  تنهایی من خیانت کند

وای اگر شبنم با حوصله ام  قهر کند

آن روز تپشهای قلبم سکوت  خود را خواهند شکست

و با فندک  خاموش چشمانم

آشیان صبر را به آتش  خواهم کشید

 

رمان الهه ناز

سلام و درود به تمام دوستان و همراهان همیشگی

امروز قصد دارم رمان فوق العاده ای رو بهتون معرفی کنم و از تک تک شما دوستان میخوام تا این رمان رو مطالعه کنید.امیدورام مثل من نباشید که از خوابم میزنم تا هر چه زودتر این کتاب به اتمام برسه ، چون بدجور بهش وابسته شدم.

موفق و پیروز باشد.



*****************************************



توضیحات : روزها بی توجه بما می گذرند . زمان بخاطر آدمها توقف نمی کند . چه بی رحم اند ثانیه ها! چه قسی القلب اند دقایق ! چه روز شومی بود آن روز که برادرم علی ، خودش را بخاطر عشقش دار زد . آخر چرا؟ فائزه آنقدر برایش ارزش داشت که چهار نفر به پایش بسوزند ؟ او که رفت مادر هم به او پیوست . پدر دیوانه شد و گیسوهم آواره شدیم .خدایا این چه مصیبتی بود که بر سرمان آمد ؟ مگر چه گناهی مرتکب شده بودیم؟ دخترک بی عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهی دیاری ناشناخته . معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار ماست . دو دختر زیبا ، تنها ، غریب و شبیه هم.

اکنون در آخرین سطر این دفتر خاطرات به این فکرم که چقدر زود گذشت ، ثانیه ها منتظر ما نمی مانند ، دقیقه ها بی رحمند و گذرا ، خوشبختیها زود تمام میشود و انسان زود تباه میگردد.


دانلود جلد اول

دانلود جلد دوم