هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

تو را آن گونه می خواهم


تو را آن گونه می خواهم که باغی باغبانش را

شبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را

 

من آن سرباز دلتنگم که با تردید در میدان

برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را

 

پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر

که بالای سرش می بیند امشب دشمنانش را

 

تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم

از آن پس بارها گم کرده ام فصل خزانش را

 

شبی در باد می رقصند موهایت ، یقین دارم

شبی بر باد خواهد داد مردی دودمانش را

 

پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی ترسد

بدزدند آب و نانش را ، بگیرند آسمانش را

 

تو ماهی باش تا دریا برقصد ، موج بردارد

تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را

 

من آن مستم که در میخانه ای از دست خواهد رفت

اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را

بغلم کن


بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود

زندگی خوب شود ، باد خبرچین نشود

 

بی هوا بوسه بزن ، عشق دو چندان بشود

بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود

 

وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟

مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود؟

 

چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست

زلف تو آمده ، تکرار مضامین نشود

 

بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم

تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود

 

روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد

به عزیزان بسپارید که : " تلقین نشود"

 

دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم

پیش من باش که دیوار غزل چین نشود

عشق یعنی ...


عشق یعنی خواب باشی بوسه بیدارت کند

یار با چشم خمار و مست تب دارت کند

 

عشق یعنی بوسه های دزدکی در کوچه ها

پای و دست سرخ از رنگ همان آلوچه ها

 

عشق یعنی هرکجا باهم همیشه تا ابد

تا ته دنیا تورا هرجا که خواهد می برد

 

شهر را با او پیاده بارها هی گز کنی

او برایت شعر میخواند برایش حظ کنی

 

عشق یعنی شعرهایت را همیشه از بر است

عشق یعنی از همه مردان برایت برتر است

 

نام تو ورد زبانش هرزمان و هرکجا

عشق یعنی خنده های بی دلیل و نابجا

 

عشق یعنی بوسه،باران،خنده و گاهی بغل

عشق یعنی خاطره ،دفتر،قلم ، یعنی غزل

ماه من ...


تو ماه را

بیشتر از همه دوست می داشتی

و حالا

ماه هر شب

تو را به یاد من می آورد

می خواهم فراموشت کنم

اما این ماه

با هیچ دستمالی

از پنجره ها پاک نمی شود !

حس عشق


هر زمان می بینمت قلبم پریشان می شود
چشم هایم در هوایت باز گریان می شود

حس عشقم ناگهان گل می کند اما چه حیف
مثل داغی در میان سینه پنهان می شود

گفته بودم دوستت دارم نکردی اعتنا
فکر می کردی که احساسم گریزان می شود

عشق تو تنها نماد دلخوشی هایم شده
دلخوشی هایی که رویاروی پایان می شود

فکر می کردم که آسان است دل کندن ز تو
دل گناهش چیست چون اینگونه تاوان می شود؟

مطمئن هستم گلم من دوستت دارم هنوز
دوستت دارم که قلبم بی تو ویران می شود

قول دل کندن گرفتی، باشد، اما حس تو
تا ابد در گوشه ای از قلب کتمان می شود

می‌گریزی از من



می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی

 

می‌شوی آهـوی تهرانـی، می‌شوم صیاد شیرازی

 

فتـح دنیا کار آن چشم است، خون دل‌ها کار آن ابرو

 

هر لبت یک ارتش سرخ است گیسوانت لشگر نازی

 

بس که خواندی «لیلی و مجنون» جَوّ ابیاتم «نظامی» شد

 

مـی‌خــورَد  یک  راست  بر  قلبــم  از  نگاهت  تیـــر طنازی

 

وقت رفتــن چهــره‌ی شادت حـالت ناباوری دارد

 

مثل بغض دختر سرهنگ در شب پایان سربازی

 

در صدایت مثنــوی لرزید تا گذشت از روبـــروی مــا

 

با نگاهی تند و پر معنا، یک بسیجی با موتور گازی

 

ناخنت را می‌خــوری آرام  پلکهایت می‌خــورد بـــر هـــم

 

عاشق آن شرم و تشویشم پیش من خود را که می‌بازی

 

عکسی از لبخند مخصوصت با سری پایین فرستادم

 

مادرم راضــی شد و حالا مانده بابایت شود راضــی

 

در کلاس از وزن می‌پرسی، با صدایت می‌پرم تا ابر

 

آخرش شاعر نخواهی شد پیش این استاد پروازی

 

طبع بازیگوش من دارد می‌دود دنبال تو در دشت

 

مـی‌پَرَم از بیت پایانـــی باز هــم در بیت آغــازی

 

می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی

 

می‌شوی آهوی تهرانی، می‌شوم صیاد شیرازی ...

مادر ...


Description: https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

باران احمق

این است معنی مادر

 

شعر من...



صورتت شعرست و هر یک تار زلفت مصرعی
شعر را یک مصرعِ پیچیده زیبا می کند

ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ...





ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﯿﻨﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯿﻢ،
ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ...
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺩﻡ ...
ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺩﺍﺩ ..
ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ....... ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ......
ﻭ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ....... ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ....... ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ........
ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺰ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ........
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﻧﺴﻮﯼ ﺧﻂ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ ...
ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ...
ﺍﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ...
ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ...
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ ...
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ
ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ !!!

همیشه میتوان دوست داشت...



چه خوب است که هیچ چیز هرگز

بی نقص نیست

همیشه می توان امید داشت

قفل بسته ی در

زنگ زده باشد

طناب دور گردنت

پوسیده باشد

و سیاهچاله ی اسارتت

شکافی داشته باشد برای ورود نور

یک دنیای ناقص را

همیشه بیشتر از یک بهشت متعالی

می توان دوست داشت!