هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

فواره وار ...


فواره وار ، سربه هوایی و  سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر
پلک مرا برای تماشای خود ببند
<
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

 

فواره وار ...


فواره وار ، سربه هوایی و  سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر
پلک مرا برای تماشای خود ببند
<
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

 

غزلی برای دلتنگی ...


شده میان غزل و بیت در به در باشی؟

ردیف و قافیه بر وزن بی خبر باشی؟

 

غزل ، غزل بنویسی برای دلتنگی

همیشه شاعر اشعار بی اثر باشی

 

سپیده سر نزند در نوشته ات وقتی

شهید خنجر شبهای بی سحر باشی

 

شده تمام امیدت به سایه ای باشد

برای دیدن سایه دو چشم تر باشی؟

 

شبت به سر نرسد بی خیال او اما

همیشه خالق رویای بی ثمر باشی

 

دلت بگیرد از این حال و روز تنهایی

تمام ثانیه هایت پر از اگر باشی

 

شبی درون اتاقت بمیری از حسرت

که در میان نفسهای یک نفر . . .  باشی...!!

 


چه کسی ﮔﻔﺘﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ؟

ﻣﻦ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻡ ...

ﺯﻣﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺍﻟﮑل است... ﺛﺎﻧﯿه ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻣﯿﺴﻮﺯاند و  ﻣﯿﺮود در ﻋﻤﻖ

ﻭﺟﻮﺩﺕ ...

ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ , ﭼﺸمهایت را ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯽ

ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﻋﻤﺮﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺗﻮ ﻣاندی و ﺧﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ!

شهر من ...


 

Description: https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif

عکس من را همه ی شهر گرفتند ولی

تو فقط رد شدی از پیش نگاهم هر روز

مکث کن، لحظه ای از دور تماشایم کن

به چمن های کف پارک همش چشم ندوز

 

کاش می شد که بچرخد سر من سمت نگات

دل سیمانیِ عاشق شده دیدی جایی؟!

پام چسبیده به جایی که از آن می گذری

وای از آن روز که از پشت سرم می آیی...

 

گرچه تندیس بزرگ وسط شهر شدم

ولی از بوی تو هربار تنم می لرزد

عاشقت هستم و این عشق برایم مرگ است

از تو گفتن به شکست دهنم می ارزد

 

درد دارد که لبم خنده بخواهد، نشود...

اینکه تندیس تو محتاج شکستن باشد

درد دارد که تو هر روز بیایی اینجا

پاتوقت نیمکت پشت سر من باشد...

 

بدون شرح


ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﻢ

ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﺑﺮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﻢ

ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﺎﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﻋﻤﺪﺍ ﻓﻘــﻂ ﺩﻭﺭﺕ ﮐﻨﻢ

ﻟﻪ ﺷﺪﻥ ﻫﺎﯼ ﻏــﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﺟﺒـﺮﺍﻥ ﮐﻨﻢ

ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﺖ ﻫﯽ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻃـﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﺕ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﮐﻨﻢ

ﺭﺷـﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻧــﺎﻡ ﺗﻮ

ﺩﺭ ﻧﻈـﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺒـﺮ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻭﯾـــﺮﺍﻥ ﮐـﻨﻢ

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﺎﺏ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺑﺮ ﭼــﻬﺮﻩ ﺍﻡ

ﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﮐﺘﻤﺎﻥ ﮐﻨﻢ

ﺍﺑﺮ ﺑﻐﺾ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﺑـﯽ ﻫـــﻮﺍ

ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑـﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﻢ

هــــوایی


عاقبت با یک غــــــزل، او را هــــوایی میکنم

بعدِ عـــاشق کردنش، خود را فــــدایی میکنم

 

گفته اند او عاشقِ شعر است و شاعر پیشگی

با همـــــین ترفــــنــــد، از او دلربــــــایی میکنم

 

من که "شاعــــــر" نیستم، اما به عشقِ او چنین

در میــــــانِ دوستان، "شـــاعر نمـــایی" میکنم !!

 

قلب او سنگیـــست، من میکوبمش با شعــر ناب

کــــعبه ای می ســـــازم از آن و خــــدایی میکنم

 

او طــلســـمم کرده با آن چشــــم های مشکی اش

شــــعـــر میخوانم، نگــــاهش را گــدایی میکنم

 

من به اعــجاز "غـــــزل" بر قـــلب انسان واقــفم

آخــــرش هم با "غــــــزل" او را هــــوایی میکنم