هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

جادوی نگاهت

آری آغاز دوست داشتن است

 گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست .

 

مهربانی ( )

درتنگنای کوچه باغ زندگی دنبال نقطه ای هستم از حس و وفا ،

کمی هم صداقت که برایش دلی صفا دهم ،

روحی را جلا دهم با بالهایش تا رویا سفر کنم

بستایمش و برایش از زندگی بخوانم

 از سرای نیلوفری از نقاط تاریکی و اندوه دلم با خبرش سازم

برایش از درخت خشکیده بی روح ترانه ای بخوانم ،

شعری بسازم و از آن برگی بچینم ،

رنگ زرد به رنگ تمام بی رنگی ها آن را با نقطه عطف دلم در آمیزم

 و با دستانم که همیشه مملوء از پائیز است

از کوچه های تنگاتنگ تقدیر عبور کنم ولی افسوس که هنوز این نکته برایم کور است

 نقطه ای که اوج احساس و وفاداری من است

 به راستی که درد عجیبی است ..

 (((بیا ساده باشیم و آنچنان ساده باشیم که مهربانی را ببینیم)))

تنهایی... ( )

کاش می دونستی چقدر دلم بهانه تو را میگیره هر روز

کاش می دونستی چقدر دلم از این روزهای سرد

 بی تو بودن گرفته

کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت

 گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدر دلواپس تو‌ام

کاش می دانستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام

 و چقدر به حضور سبزت محتاجم

و همیشه از خودم می پرسم

این همه که من به تو فکر کنم

 تو هم به من فکر می کنی؟

 

وفاداری()

 

نازنینا به تو مینازم و با ناز تو سرگردانم
از خودم هیچ نمیدانم و دانم که تو را می دانم


اهل دل صحبت رسوایی ما را ابداً گوش نداد
تا ببیند که به یک نقطه در این دایره سرگردانم

چکه چکه اگر از سقف دلم چکه کند تنهایی
بی تو میمیرم و اما به سر قول خودم می مانم

اگر کسی رو دوست داشته باشی نمی تونی تو چشماش زل بزنی

 نمیتونی دوریش رو تحمل کنی

 نمی تونی بهش بگی چقدر میخوایش

 واسه همینه عاشقو دیوونه میشی

گر خواهی جهان در کف و اقبال تو باشد   

  خواهان کسی باش که خواهان تو باشد.

یه نفر...

 یه جایی...

 تمام رویاهاش لبخند توست وزمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزش .

پس هر وقت احساس تنهایی کردی این حقیقت وبه خاطر داشته باش که  

 یه نفر ...

 یه جایی ...

 به تو فکر میکنه و دوستت داره

 

 

***شاید آخرین نوشته...!

ای کاش وقتی نیلوفری می گرید نگوئیم کاری از دستمان بر نمی آید ،

می توانیم شانه هایمان را با سخاوت در اختیار هق هقش بگذاریم .

عادت کنیم اگر در یک شب تاریک مهتاب شدیم

نوری بر ویرانه کلبه ای بخشیدیم ،

 روزی نیش خنجر نشویم قلب نقره ای ساکنان او را بشکافیم .

اگر به عابری خسته از راه گفتیم دوستت دارم

چشمان پر از ناز و تمنای او را به این بهانه شبنمی نکنیم ..!

شاید یک تراژدی...!

پری های دریایی که موهایی بلند و چشمانی آبی داشتند

در ساحل بازی می کردند که آب جسد جوانی را به ساحل آورد و در کنار آنها نهاد .

آن ها به جوان نزدیک شدند و نامه ای را در جیب روی قلبش یافتند .

یکی از پری های دریایی نامه را خواند :

" ای عشق نازنین من !

باز نیمه شب است . تنها مونس من در این لحظه های تنهایی

اشکهایی ست که به یاد تو بر گونه می ریزم .

هیچ چیز نمی تواند تسکینم دهد

جز آنکه از جنگ بازگردی و مرا در آغوش گرم خویش بگیری !

وقتی می رفتی چیزهایی گفتی و رفتی .

هنوز طنین صدای قشنگت در گوشم می پیچد .

گفتی که اشکهایت را نزدم به امانت می گذاری و روزی برای گرفتن آنها باز می گردی .

نمی دانم چه بگویم ! اما دلم را در این نامه می پیچم و برایت می فرستم .

دلم درد دارد ... اما درد دلم را با عشق به شادمانی تبدیل می کنم .

عشق دل من و تو را تازه متحد ساخته بود

و ما نفس خداوند را بر خود احساس می کردیم که شیپور جنگ دمیده شد و تو رفتی .

اما این چه وظیفه ای ست که عاشقان را از هم جدا می سازد ؟

آه محبوبم ! به حرفهای من گوش نده .

شجاع باش و به کشور خود وفادار بمان !

به حرفهای دختری گوش نده که عشق کورش کرده و در تنهایی گم شده است .

اگر عشق تو را در این زندگی به من نرساند

بی تردید در زندگی دیگر تو را به من خواهد رساند .

همیشه عاشقت می مانم ... "

پری های دریایی نامه را روی قلب آن جوان گذاشتند

و سوگوارانه در نی لبک خویش دمیدند

.

آنها به یکدیگر گفتند : " آه انسان چه بی رحم است !؟ "

 

                        

 

***عشق واژه ای است که خداوند آفرید  نظر یادتون نره

Garfield has his sights on...

Happy Valentine's Day!