هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

به سلامتی بارون ...





به سلامتی بارون که معلوم نیست چند گیگ حافظه داره که این همه خاطره تووش ذخیره شده    

ﻧﺴﻞ ﻣﺰﺧﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ...



ﻧﺴﻞ ﻣﺰﺧﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ...

ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﯿﻦ ﺑﺪ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺧﺸﮑﯿﺪ، ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﻧﺒﺎﺭﯾﺪ.

ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻮﺭﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﺩﻝ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﯾﻢ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﻧﺴﻞ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﺷﺘﻪ
ﻧﺴﻞ ﺩﻋﻮﺍ ﺳﺮ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﺘﺮﻭ
ﻧﺴﻞ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﭘﺸﺖ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻭ ﭼﭙﯿﺪﻥ ﺗﻮﯼ ﺗﺎﮐﺴﯽ
ﻧﺴﻞ ﺩﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻭﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻦ، ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ
ﻧﺴﻞ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻣﺎﻧﺪ
ﻧﺴﻞ ﺁﻫﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ
ﻧﺴﻞ ﻫﺎﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ
ﻧﺴﻞ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ
ﻧﺴﻞ ﺗﺤﺮﯾﻢ...
ﻧﺴﻞ ﻃﻼﻕ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺩﺭﺻﺪ
ﻧﺴﻞ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ
ﻧﺴﻞ ﮐﺶ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ
ﻧﺴﻞ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﻧﺴﻞ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻃﻌﻢ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﭽﺸﯿﺪﯾﻢ
ﻧﺴﻞ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍﻫﯽ
ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﯿﻦ ﺑﺪ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ
ﻧﺴﻞ ﻋﻘﺪﻩ ﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪﻥ، ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻥ، ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ
ﻧﺴﻞ ﺑﻐﺾ، ﻧﺎﻟﻪ ، ﺿﺠﻪ
ﺳﮓ ﺩﻭ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﺰﺍﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺧﻄﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...

ماه خون و ماه اشک


کاش سهراب میگفت:
آب را گل نکنید . . .
شاید از دور علمدار حسین
مشک طفلان بر دوش،
زخم و خون بر اندام،
می رسد تا که از این آب روان،
پر کند مشک تهی، ببرد جرعه آبی برساند به حرم،
تا علی اصغر  بی شیر رباب
نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . .آب را گل نکنید .تاکه شرمنده نگردد عباس .تاکه پژمرده نگردد گل یاس.....
ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و عاشقان و علمدار مهرویش بر شما تسلیت باد...

گاهی ...


گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود
گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود
گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است
گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست
گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود

حسین پناهی ...

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

چند وقتی است آسمان هم بخیل شده است

انگار گرد مرگ را در زمین خدا پاشیده اند

اما نه

این زمین خدا نیست

زمین خدا پاک بود

آلوده اش کرده ایم.

آسمان را در جستجوی ابری کاویده ام

قدیسه ی من!

خورشید را پنهان کن و آب بیاور

برای ارواح برزخ نذری کن

شاید قبول شود و باران ببارد

زمین سوخته دلم ترک برداشته است

تو باران شو و بر من ببار

تو می توانی اشک آسمان را دربیاوری؟

شب که بخوابیم آیا دوباره صدای ترنم باران را روی سقف خانه مان خواهیم شنید؟

بالاخره خواهد بارید

می دانم دلش خواهد سوخت به حال ماها

اما نه بهتر است بگویم باران زده است

با آمدنت باران هم راه خود را به زمین باز کرد است

شمعی روشن کن

شاید دل ارواح برزخ بسوزد و رگه ای باران بفرستند

من تنها آرزو می کنم

شاید

خنکای صبح فردا را با نم تازه باران تجربه کنم

 

" حسین پناهی "

کاش ...



کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از من خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش تا آسمان بارانی ست
از زلال چشمهایش تر شویم

از نگاه زرد گلدانهایمان
کاش با رغبت پرستاری کنیم

کاش دلتنگ شقایق ها شویم
به نگاه سردشان عادت کنیم

کاش شب وقتی که تنها می شویم
با خدای یاس ها خلوت کنیم


مریم حیدرزاده

 

بدون شرح ...


لیاقت میخواهد شریک شدن

تو خوش باش به همین با هم بودن های امروز

من خوشم به خلوت تنهایی ام!

تو بخند به امروز

من میخندم به فرداهایت....

 

چرا من دوستت دارم؟



مرا دلتنگ می دارد؛
نجیب سبز دستانت!
به لمس روشن احساس؛
برایم نی نوازی کن!
و عکس خاطراتم را بگیر ازمن؛
برایش قاب سازی کن!
چرا من دوستت دارم؟
تو می دانی ؟
خودمن هم نمی داند!
چرا این عشق و این احساس؛
شبیه کوه پابرجاست؟
صدای گفتن لیلی ؛ چو می آید برون از لعل لب هایت؛
چه زیبا و چه بی همتاست!
تویی مجنون!
منم لیلی!
همیشه دوستت دارم؛
گل من مهربان،
دور از هوس،
خیلی!
برایم مهرسازی کن؛
خیالم را بگیر از من،
و با احساس،
بازی کن!
اگر خوردم زمین ؛ یاری!
تو تیمار دل لیلی،
شبیه یک پرستاری!
برای درد بیماری...
تو را من دوستت دارم!
ابد؛
مادام!

مادر ...


Description: https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

باران احمق

این است معنی مادر