هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

درخشش چشمان تو را در صحر صبح کشیدم، خورشید خجالت کشید آن روز طلوع نکرد

آن زمان که عشقی نبود و تنهایی را یافتم، دیدم که وسعت تنهایی کوچک است ولی عمق آن زیاد ولی از این تنهایی شاید بتوان عشقی یافت ...........

زیبایی عشق تو را در طلب یار کشیدم

همه جان فال زدم ، اسمی به زیبایی اسم تو نشنیدم

اونور دنیا که باشی

خودم میام میارمت

غصه تنهایی نخور

مگه تنها می زارمت

بر فراز





بر فراز قله های عشق, آنجا که سیمرغ بلورین محبت, سلطان مطلق است, دست آشنای زمان نامت را بر کوههای سخت حک کرده است
تو شراب عقیق گونه ای هستی که میتوان در جام بلورین محبت یافتنت
پس لب بر لب جان می نهم تا شهد محبت را بچشم
در دریای متلاطم مهرت, ذرورق سرگردانی بیش نیستم
آنجا که گلهای اطلسی در کنار هم روئیده اند و نسیم بهاری شروع به وزیدن می کند دوست دارم با تمام وجود فریاد بزنم
آه ! ای عزیز من این دست روشنی که شفق را شکافته است, در انتظار عشق تو تاریک مانده است

کاش میشد عشق را بی عاشقش تعریف کرد
یه کمی از نرمی و زیباییش توصیف کرد
کاش میشد بلبلان خوش صدارااز قفس آزاد کرد
نغمه زیبایشان را از درون احساس کرد
کاش میشد مرده ای یا زنده در این دنیا گریست
از غم و اندوه خود نیز دیگران را غمگین کرد
کاش میشد از درون دیگران آگاه بود
قلب های پر تپش را آرام کرد
کاش میشد در جهان پر فریب هوشیار بود
خنده ای بر گونه ای لبریز کرد.

 
 اگر نیمه‏شبی با صدای شرشر بارون که به پنجره اتاقت می‏خوره از خواب پریدی و بارون رو دیدی که چه مهربان به پنجره‏ی بسته‏ی اتاقت می‏خوره و دنبال راهی برای ورود می‏گرده، اون‏وقت اگه جای خالی کسی رو در آغوشت احساس کردی، اگه بارون با همه‏ی زیبایی اشک به چشمانت آورد، اون‏وقت پنجره رو باز کن و صورتت رو از خنکی بارون پنهان نکن و بذار قطره‏های بارون با اشک چشم‏هات یکی بشه
اگر نیمه‏شبی با صدای شرشر بارون که به پنجره اتاقت می‏خوره از خواب پریدی و بارون رو دیدی که چه مهربان به پنجره‏ی بسته‏ی اتاقت می‏خوره و دنبال راهی برای ورود می‏گرده، اون‏وقت اگه جای خالی کسی رو در آغوشت احساس کردی، اگه بارون با همه‏ی زیبایی اشک به چشمانت آورد، اون‏وقت پنجره رو باز کن و صورتت رو از خنکی بارون پنهان نکن و بذار قطره‏های بارون با اشک چشم‏هات یکی بشه

سیزده خط برای زندگی

 







۱- دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا کردم.
2- هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد، وکسی که چنین ارزشی دارد هیچگاه تو را به گریه نمی اندازد.
3- اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
4- دوست واقعی تو کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
5- بدترین شکل دلتنگی برای کسی است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نمی رسی.
6- هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
7- تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی ولی برای یک نفر تمام دنیا.
8- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.
9- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
10- به چیزی که گذشت غم نخور، به چیزی که پس از آن می آید لبخند بزن.
11- همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.
12- خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را بشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
13- زیاد از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش نمی رود.


گابریل گارسیا مارکز

 

سلام رهگذر ............................ 



در کوچه سار خستگی ها

روشنی پدیده نگاه تو بود

که دیوار تنهایی مرا ویران کرد

تا خاطره دلنشین عاشقی را همصدا با ترانه چلچله ها زمزمه کنم۰

سخاوت چشمانت مرا به وسعت پنجره ها برد تا زوال دلتنگی ها رانظاره گر باشم۰

حالا مرا در این نظر گاه تنها رو به زوال و هم نغمه با دلتنگی ها تنها می گذاری۰

سلام رهگذر ............................
سلام رهگذر ............................ 

در کوچه سار خستگی ها

روشنی پدیده نگاه تو بود

که دیوار تنهایی مرا ویران کرد

تا خاطره دلنشین عاشقی را همصدا با ترانه چلچله ها زمزمه کنم۰

سخاوت چشمانت مرا به وسعت پنجره ها برد تا زوال دلتنگی ها رانظاره گر باشم۰

حالا مرا در این نظر گاه تنها رو به زوال و هم نغمه با دلتنگی ها تنها می گذاری۰

مشکی

 
 

ما به هر حال می پریم بی چشم و دل بی پر و بال

ما به مشکی دلخوشیم دو رنگی ها رو بی خیال

مشکی رو به همه بگین و همیشه و همه جا مشکی بمونید

((((((((( یادتون باشه مشکی رنگ عشقه )))))))))


برای اطلاعات بیشتر به این سایت مراجعه کنید.

Reza Sadeghi Biography


رضا صادقی 25 مرداد1358 در شهر بندرعباس به دنیا آمد. و اصالتش از شهریست زیبا به نام میناب (آنامیس)  . نظر به اینکه در خانواده مذهبی و مقید چشم به دنیا گشوده بود ابتدا خواندن را با تلاوت قرآن آغاز کرد. علاقه مندی او به مسائل هنری باعث شد تا در زمینه موسیقی فعالیتش را آغاز کند . سال 1368 ابتدای راه و به نوعی اولین جرقه فکری او بود با توجه به اینکه در آن سالها منطقه بندرعباس امکانات بسیار محدودی برای فراگیری داشت . او با مطالعه کتابهای متفاوت در این زمینه ساختار فکری خود را در مورد این هنر بسیار رویایی و لطیف استحکام بخشید . علاقه مندی او به موسیقی مدرن باعث شد تا از نگاه موزیسین های بزرگ برای بعد کاری خود استفاده کند

در سال 1371 اولین آهنگ خود را به نوعی میشود گفت ساخت . به نام راز عشق . شاید در آن سالها کارهای او مورد قبول واقع نمی شد زیرا تفکرات به سوئی دیگر سوق گرفته بود. در سال 1372 اولین کار را در قالب کاست ارائه کرد که به نام همان راز عشق بود. اما از حق نگذریم هیچ نوع بار هنری نمی شد در آن پیدا کرد اما حرکتی تازه بود

در سال 1373 با کمی دقت دومین کار خود را ارائه کرد به نام بال پرواز که بعد از آن کاست نظر عموم نسبت به کارهای او جلب شد و او با شوق بیشتری به کسب تجربه و اطلاعات گام به جلو بر می داشت

بنا به دلایلی در سال 1374 به طور موقت دست از کارهای هنری برداشت و شاید همان مدت برای او مدت زمان پر باری بود و اواخر سال 1374 بود که با ارائه کاستی تحت نام کلاغ غارغاری شروع دوباره اما تا حدودی قوی تر از قبل را تجربه کرد

علاقه زیاد او به هنرمندانی چون استاد چشم آذر و بیات باعث شد تا به کارهای ایشان و بزرگانی دیگر توجه خاص داشته باشد. و کارهای او تحت شعاع آنها قرار گرفت

البته او در زمینه شعر و ادبیات فعالیت دارد و ارادت او به شاعرانی چون اخوان ثالث - حافظ - مولانا - سهراب سپهری - شاملو و ماگوت بیگل باعث شد ذهنیت فکری آنها را در راه خود نورپردازی کند . البته لازم به ذکر است که 95% کارهای او با کلامهای خود اوست

در سال 1375 کاست گل لاله را ارائه داد که به نوعی با کارهای قبلی او تفاوت داشت . او سیر نسبتا سعودی را دنبال کرد به طوری که در سال 1376 بندرقدیم 1377 مستانه و دیوانه در سال 1378 رویای شیرین و ده ثانیه را با هم در یک سال ارائه داد

سال 1379 سال آرامش و کسب تجربه بود و پربار . یک حادثه زیبا در رویاهای او - لحظه ها را برایش سرشار کرده بود تا اینکه در سال 1380 کاست عاشقم من را که با گیتار اجرا شد را به بازار ارائه داد که مورد استقبال خاصی قرار گرفت . البته این کاست قبل از اینکه ویرایش شود به بازار رفت که در مورد آن جای بحثی طولانی است

آن حادثه زیبا و رویایی نگاه تازه او به عشق و عاشق شدن بود و دیدن زشتیها  را با نگاه دیگر. او مدت 8 سال پیراهین مشکی به تن داشت و همه مردم او را مشکی پوش می شناختند تا اینکه در سال 1381 کاست حکایت مشکی پوش را به مردمی تقدیم کرد که سالها او را با مهرشان به اوج سوق می دادند

حکایت مشکی پوش آغازی است برای حرکتی ار نوع مشکی پوش

برای دنیا زیبا که مشکی هم در آن زیبایی جای خاصی دارد

رضا صادقی با همسفری آهنین به نام عصا به سوی دنیای سبز فردا به پیش می رود شاید خود اوهم می داند که مانده تا برف زمین آب شود اما او با گرمی که از جنوب به ارث برده ابن برف ها را آب خواهد کرد

نظردهی


*اگه خواستین آهنگ جدید گوش کنید اینجا رو کلیک کنید.

*برای دادن نظر اینجا رو کلیک کنید