هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

« دکتر علی شریعتی»





 

    "دکتر شریعتی"

پروردگارم ،مهربان من!

از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی...

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی

در هراس دم می زنم

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.



"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"

دردم ، درد "بی کسی" بود

« دکتر علی شریعتی»

اگر مانده بودی ...



اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا می رساندم

اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها می کشاندم

اگر با تو بودم ، به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم

زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین خونه

با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پر شکسته،

مانده بودی اگر بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان،

مانده بودی اگر همسفر داشت

هستی ام را با آتش کشیدی ،

ادامه مطلب ...

شکست.....



شکست.....

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند

دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

دلایل علاقه مردان به زنان ...

دلایل مردان برای عشقی که به زنها ابراز می‌کنند چیست؟ در اینجا فهرستی از اظهار نظرهایی که در Paolo Coelho Newsletter جمع آوری شده است، عنوان می‌شود.

ما مردها زنها را دوست داریم چون:

*چون همیشه احساس می‌کنند جوانند، حتی وقتی پیر می‌شوند.

*چون هر وقت کودکی را می‌بینند لبخند می‌زنند.

*چون وقتی مسیر مستقیمی‌را طی میکنند همیشه مستقیما" روبرو را نگاه می‌کنند و هرگز به طرف ما مردان که با لبخند راه را برایشان باز کرده ایم برنمی‌گردند تا تشکر کنند.

*چون در همسرداری به گونه ای رفتار می‌کنند که ذهن هیچ غریبه ای به آن راه ندارد

*چون همه ی توان خود را برای داشتن خانه ای زیبا و تمیز بکار می‌گیرند و هرگز برای کاری که انجام می‌دهند توقع تشکر ندارند.

*چون هر آنچه که در زندگی خصوصی افراد مشهور اتفاق می‌افتد را جدی می‌گیرند.

*چون سراغ مسائل غیر اخلاقی نمی‌روند.

*چون نسبت به زجری که برای زیباتر شدن تحمل می‌کنند شکایتی نمی‌کنند. حتی هنگام استفاده از وسایل خطرناک در سالن‌های ورزشی .


ادامه مطلب را نیز بخوانید...

ادامه مطلب ...

تجلی ناز و نیاز در زن و مرد

به نام خدا

ویژگی طبیعی و فطری زن بر « ناز» است و مرد بر « نیاز» و ترکیب این دو چه زیبا و مستحکم می‏باشد. شهید مطهری به بهترین وجه این روانشناسی دقیق زن و مرد را شایسته توجه معرفی کرده و اذهان را بدان معطوف ساخته است.

توجه شایسته به این روحیه ذاتی زن و مرد و رعایت پیامدهای آن، در استواری بنیان ازدواج کمال تأثیر را دارد.

استاد در بیان این ویژگی روحی و روانی زن و مرد می‏گوید:

« طبیعت، مرد را مظهر طلب، عشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن.

این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه مرد « نیاز و طلب» و در غریزه زن » ناز و جلوه » قرار داده است ...  

مرد خریدار وصال زن است، نه خریدار رتبه او {نمی‏خواهد بنده بخرد }

منتهای هنر زن این بوده که توانسته مرد را در هر مقامی و هر وضعی بوده است، به آستان خود بکشاند.»

آنگاه که حیا و عفاف و خویشتن‏داری زن از میان برود و بخواهد در نقش مرد ظاهر شود،
اوّل به زن مُهر باطله می‏خورد ، بعد مرد مردانگی خود را فراموش می‏کند، سپس اجتماع فرو می‏پاشد.

زن توانسته مرد را به عنوان خواستگار به آستانه خود بکشاند و مردها را به رقابت با یکدیگر وا دارد
و با خارج کردن خود از دسترس مرد ، وضعی رمانتیک به وجود آورد.

مجنون‏ها را به دنبال لیلی‏ها بدواند و آنگاه که تن به ازدواج با مرد می‏دهد، هدیه و پیشکشی از او به عنوان نشانه صداقت دریافت دارد.

زن همیشه مرد را می‏ساخته و مرد اجتماع را. آنگاه که حیا و عفاف و خویشتن‏داری زن از میان برود و...



ادامه مطلب را نیز بخوانید...

ادامه مطلب ...

میتوان ...

 

 

 

 

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود 

میشود حتی برای دیدن پروانه ها....شیشه های مات یک متروکه را الماس بود. 

دست در دست پرنده،بال در بال..نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود 

کاش می شد حرفی از « کاش میشد» هم نبود....هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

آیا می توانید عاشق شوید؟ ( عشق )

www.nanjoon.net

 

عاشق شدن نوعی اعتماد کردن است، اعتماد به خوب بودن و دوست داشتـنی بودن خود و طرف مقابل." پس عاشق شدن شما به این بستگی داره که چقدر اهل اعتماد کردن هستید.

"همیشه چیزی برای اینکه عاشق آن شویم وجود دارد. وقتی عاشق می شوید حس می کنید ستاره ای دارید که هرگز غروب نمی کند و آن ستاره در چشمان شما سوسو می زند. نباید بگوئید من عاشق تو هستم مگر اینکه اول معنی عشق را درک کرده باشید. خود را بیازمائید و قبل از عاشق شدن ببـینید که چقدر مفهوم عشق را در نگاه مادر ، پدر یا دوستان تجربه کرده اید؟ آیا عشق مادر را زمانی که یک فنجان قهوه به پدر تعارف می کند دیده اید؟ آیا تا کنون عاشق کسی شده ای که از تو متنفر است؟ ...

عشق یعنی اینکه وقتی من روی صحنه هستم پدرم تنها کسی است که برایم دست تکان می دهد. یادم نمی رود که همیشه مادرم می گفت پدرم خوشتیپ ترین مرد دنیاست.

عشق کالایی نیست که از بـیرون بخری و به رخ معشوقت بکشی ، کالای تو خود تو هستی. اگر می خواهی کسی عاشق تو باشد ، خودت باش. اگر سعی کنی کس دیگری باشی و یا مثل شخص دیگری لباس بپوشی پس به طور غیر مستقیم به معشوقت می گویی فرد دیگری وجود دارد که از من بهتر است و من سعی می کنم مثـل او باشم و تو باید عاشق او باشی."

 

داستان شعر زندگی . . .

 

                                           

فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم 

                                                   بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

                                                   آدم آورد در این دیر خراب آبادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

                                                   که در این دامگه حادثه چون افتادم

سایه ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض

                                                   به هوای سر کوی تو برفت از یادم

میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست

                                                    که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

                                                     یارب از ما در گیتی به چه طالع زادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

                                                     چکنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

 

محاکمه عشق...

 

جلسه محاکمه عشق بود

 

و قاضی عقل ،

 

 عشق را محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز کرده بود

 

یعنی فراموشی ،

 

قلب تقاضای عفو عشق را داشت

 

ولی همه اعضا با او مخالف بودند

 

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق

 

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی

 

ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی

 

و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید

 

حالا چرا این چنین با او مخالفید؟

 

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند

 

تنها عقل و قلب در جلسه ماندند

 

عقل گفت : دیدی قلب همه از عشق بیزارند !

 

ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده

 

چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟

 

قلب نالید : من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود

 

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند

 

و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم .

 

پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم...

 

 

 

 

 

 

کاش بودی تا . . .

 

 

آسمون آرزومون پره از ابرای تیره

لالایی واست بخونم تا شاید خوابت بگیره

 

اگه از خواب نپریدی توی خواب خدا را دیدی

یه جوری ازش بپرس که دلامون چرا اسیره

 

باز که چشماتو نبستی ببینم باز که نشستی

میدونم یه جوری هستی که دلت از همه سیره

 

اما بهتره بدونی طبق اصل مهربونی

دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیره

 

چشمای تو شده خسته بغض آرزوت شکسته

اما باز تو فکر اینی اگه من رو نپذیره

 

بهتره بیدار بشینی اونو توی خواب ببینی

واسه دیوونه بودن عزیزم همیشه دیره

 

خوش به حال بعضی مردم که شدن تو زندگی گم

التماس سرخ سیبا پیششون چقد حقیره

 

نه به فکر عطر یاسن نه به فکر التماسن

خنده داره واسشون که دل ما یه جایی گیره

 

چی بگم شبم هروم شد ندیدم اونو حروم شد

کاش می دونست یکی اینجا بد جوری واسش میمیره

 

کاش بودی یه قطره بارون واسه طرح نامه هامون

به دل همیشه دریات از کسی که تو کویره

 

 

 

انتخاب عنوان با شما . . .

 

 

نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟ دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده

  سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو دریایی

  ز خون گشته غم و دردم فزون گشته و اکنون در میان بسترم چون

   شمع میسوزم برای دیدن رویت..... دو چشم اشک بارم را به روی

   ماه میدوزم و با او از غم و درد درون ام راز میگویم .

  جز تو ای دور از من از همه بیزارم...


من خدا را دوست دارم چون مرا ، با دل تو ای مهربانم آشنا کرد

دست مرا در دست تو نهان کرد ، و من بودن را به ما شناس کرد

من خدا را دست دارم چون تو را ، بهترین یارم ، دوست من نمود

آن زمان که در تاریکی اسیر بوده ام ، راه انوار الهی را به روی من گشود

من خدا را دوست دارم چون که ما ، عشق را همچون لباسی بافتیم

پر گشودیم با دلی از عشق ، در افق های بی کران ، مهربانی یافتیم

مثل ما بودند اگر مردم همه

ظلمت شبها ، چون آسمان ، آبی و تابان بود.


بیا به وسعت تمام خاطراتمان عاشق شویم وقرار بگذاریم که هیچ شقایقی را نچینیمو خار هیچ گلی را جدا نکنیم تا همیشه سوز

عشق را دریابیم و یادمان نرود عاشق بمانیم.

با تو می توانم بهترین شعر ها را بسرایم و عاشق انسان عالم باشم.

با تو می توانم خدا را بهتر ببینم و صدای نفس های شقایق ها را بشنوم.

فردا روز بزرگی است. روز پیوستن من به تو، روز گسترش آسمان و روز بیداری جاودانه ستاره ها.


بر سر در شهر عاشقی نوشته اند:
 
 معشوق همه ناز است و عاشق همه نیاز...
 
 من از بوی نگاه نازنینت، خاطره ها دارم! دستم به بودنت عادت دارد و با این همه نیاز...
 
 در سر برگ دفتر شعرم نوشته ام: چشمت همه ناز است و قلبم همه نیاز!...؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به غنچه ها نگاه مى کنم که با دهان نیمه باز ، به یک نقطه خیره شده اند .

 دستى زیر چانه دارند و غرق تماشایند . مى دانم اندیشه اى لطیف ، آن ها را به خود مشغول

کرده است ، چقدر به من شباهت دارند ، تردید ندارم که عاشق اند !!


بر دریچه ى قلبم نوشتم این جا خانه ى توست .

 جایى که خانه ى توست سراى هیچ کس نیست .

بر دریچه ى قلبم نوشتم : ورود هر کس جز تو ممنوع ، غافل از اینکه تو قبل تر

 از این ها وارد شده بودى .


به چشمانم آموختم چگونه بنگرند هر آندم که در مشغله ى نگاه ها سرگردانند .

 به چشمانم درس پاکى و صداقت را یادآورر شدم هر آندم که در دریاى نگاه ها

ناپاکى و دروغ موج مى زند

 به چشمانم آموختم در زاویه ى دید هیچ کس جز تو نباشد هرآندم که ما بین هزاران چشم اند .


 

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.
 
 برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده .
 
 برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
 
 برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
 
 برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .
 
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .
 
 برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .
 
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .
 
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
 
 برای عشق خودت باش ولی خوب باش ....