سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو دریایی
ز خون گشته غم و دردم فزون گشته و اکنون در میان بسترم چون
شمع میسوزم برای دیدن رویت..... دو چشم اشک بارم را به روی
ماه میدوزم و با او از غم و درد درون ام راز میگویم .
جز تو ای دور از من از همه بیزارم...
من خدا را دوست دارم چون مرا ، با دل تو ای مهربانم آشنا کرد
دست مرا در دست تو نهان کرد ، و من بودن را به ما شناس کرد
من خدا را دست دارم چون تو را ، بهترین یارم ، دوست من نمود
آن زمان که در تاریکی اسیر بوده ام ، راه انوار الهی را به روی من گشود
من خدا را دوست دارم چون که ما ، عشق را همچون لباسی بافتیم
پر گشودیم با دلی از عشق ، در افق های بی کران ، مهربانی یافتیم
مثل ما بودند اگر مردم همه
ظلمت شبها ، چون آسمان ، آبی و تابان بود.
بیا به وسعت تمام خاطراتمان عاشق شویم وقرار بگذاریم که هیچ شقایقی را نچینیمو خار هیچ گلی را جدا نکنیم تا همیشه سوز
عشق را دریابیم و یادمان نرود عاشق بمانیم.
با تو می توانم بهترین شعر ها را بسرایم و عاشق انسان عالم باشم.
با تو می توانم خدا را بهتر ببینم و صدای نفس های شقایق ها را بشنوم.
فردا روز بزرگی است. روز پیوستن من به تو، روز گسترش آسمان و روز بیداری جاودانه ستاره ها.
به غنچه ها نگاه مى کنم که با دهان نیمه باز ، به یک نقطه خیره شده اند .
دستى زیر چانه دارند و غرق تماشایند . مى دانم اندیشه اى لطیف ، آن ها را به خود مشغول
کرده است ، چقدر به من شباهت دارند ، تردید ندارم که عاشق اند !!
بر دریچه ى قلبم نوشتم این جا خانه ى توست .
جایى که خانه ى توست سراى هیچ کس نیست .
بر دریچه ى قلبم نوشتم : ورود هر کس جز تو ممنوع ، غافل از اینکه تو قبل تر
از این ها وارد شده بودى .
به چشمانم آموختم چگونه بنگرند هر آندم که در مشغله ى نگاه ها سرگردانند .
به چشمانم درس پاکى و صداقت را یادآورر شدم هر آندم که در دریاى نگاه ها
ناپاکى و دروغ موج مى زند
به چشمانم آموختم در زاویه ى دید هیچ کس جز تو نباشد هرآندم که ما بین هزاران چشم اند .
سلام........
مرسی از لطفت...
کاش می شد اشک را تهدید کرد .......
لحظه دیدار را تمدید کرد.........
موفق باشی.....
سلام اولین بار وبلاگت رو میبینم و پسندیدم.
من چون در شرایط بدی قرار دارم مجبورم فیلم بازی کنم و خود عاشقم رو نشون عشقم ندم ... شرایط منو فقط خدا میبینه میدونه و فقط خودش میتونه برام کاری بکنه...