هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

انتخاب عنوان با شما . . .

 

 

نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟ دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده

  سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو دریایی

  ز خون گشته غم و دردم فزون گشته و اکنون در میان بسترم چون

   شمع میسوزم برای دیدن رویت..... دو چشم اشک بارم را به روی

   ماه میدوزم و با او از غم و درد درون ام راز میگویم .

  جز تو ای دور از من از همه بیزارم...


من خدا را دوست دارم چون مرا ، با دل تو ای مهربانم آشنا کرد

دست مرا در دست تو نهان کرد ، و من بودن را به ما شناس کرد

من خدا را دست دارم چون تو را ، بهترین یارم ، دوست من نمود

آن زمان که در تاریکی اسیر بوده ام ، راه انوار الهی را به روی من گشود

من خدا را دوست دارم چون که ما ، عشق را همچون لباسی بافتیم

پر گشودیم با دلی از عشق ، در افق های بی کران ، مهربانی یافتیم

مثل ما بودند اگر مردم همه

ظلمت شبها ، چون آسمان ، آبی و تابان بود.


بیا به وسعت تمام خاطراتمان عاشق شویم وقرار بگذاریم که هیچ شقایقی را نچینیمو خار هیچ گلی را جدا نکنیم تا همیشه سوز

عشق را دریابیم و یادمان نرود عاشق بمانیم.

با تو می توانم بهترین شعر ها را بسرایم و عاشق انسان عالم باشم.

با تو می توانم خدا را بهتر ببینم و صدای نفس های شقایق ها را بشنوم.

فردا روز بزرگی است. روز پیوستن من به تو، روز گسترش آسمان و روز بیداری جاودانه ستاره ها.


بر سر در شهر عاشقی نوشته اند:
 
 معشوق همه ناز است و عاشق همه نیاز...
 
 من از بوی نگاه نازنینت، خاطره ها دارم! دستم به بودنت عادت دارد و با این همه نیاز...
 
 در سر برگ دفتر شعرم نوشته ام: چشمت همه ناز است و قلبم همه نیاز!...؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به غنچه ها نگاه مى کنم که با دهان نیمه باز ، به یک نقطه خیره شده اند .

 دستى زیر چانه دارند و غرق تماشایند . مى دانم اندیشه اى لطیف ، آن ها را به خود مشغول

کرده است ، چقدر به من شباهت دارند ، تردید ندارم که عاشق اند !!


بر دریچه ى قلبم نوشتم این جا خانه ى توست .

 جایى که خانه ى توست سراى هیچ کس نیست .

بر دریچه ى قلبم نوشتم : ورود هر کس جز تو ممنوع ، غافل از اینکه تو قبل تر

 از این ها وارد شده بودى .


به چشمانم آموختم چگونه بنگرند هر آندم که در مشغله ى نگاه ها سرگردانند .

 به چشمانم درس پاکى و صداقت را یادآورر شدم هر آندم که در دریاى نگاه ها

ناپاکى و دروغ موج مى زند

 به چشمانم آموختم در زاویه ى دید هیچ کس جز تو نباشد هرآندم که ما بین هزاران چشم اند .


 

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.
 
 برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده .
 
 برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
 
 برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
 
 برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .
 
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .
 
 برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .
 
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .
 
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
 
 برای عشق خودت باش ولی خوب باش ....
 


نظرات 2 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 11:34

سلام........
مرسی از لطفت...
کاش می شد اشک را تهدید کرد .......
لحظه دیدار را تمدید کرد.........
موفق باشی.....

shabnam پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 18:50

سلام اولین بار وبلاگت رو میبینم و پسندیدم.
من چون در شرایط بدی قرار دارم مجبورم فیلم بازی کنم و خود عاشقم رو نشون عشقم ندم ... شرایط منو فقط خدا میبینه میدونه و فقط خودش میتونه برام کاری بکنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد