هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

قدر این خاطره را دریابیم



شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!

ادامه مطلب ...

زندگی ...

 

 

 

زندگی مثل پیانو است ،

دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها .

اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی

آن کوچه ی پر ز ماجرا یادت هست؟

و بازی گرگم به هوا یادت هست؟

باران که گرفت هر دومان خیس شدیم

مانند گل و پرنده ها یادت هست؟

روزی که تو را باز صدا زد مادر

گفتی:‹‹نمی آیم به خدا ››یادت هست؟

در بازی گرگم به هوا مادر برد

از من که تو را کرد جدا یادت هست؟

آن روز گذشت و بهاری دیگر

نگذاشت به باغ ما پا یادت هست؟

تو نیستی که ببینی

هنوزم ...

ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز

شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز

سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز 

ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز

پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز

اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز

قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز

آینه دل ...

ارزش من به موجود بودن و وجود داشتنم نیست هنگامی ارزش پیدا می کنم که حرکت کنم.و هر حرکتی نیز با ارزش نیست در بسیاری از وقتها بی حرکتی بسیار ارزشمند تر است.


من در زمانی بی انتها و بی آغاز زندگی می کنم من هیچ آگاهی نسبت به مراحل بعدی زندگی ندارم و نمی خواهم هم که داشته باشم.


زمان یک اصل قراردادی و بی معنیست به هر صورت ما تنها در لحظه حال زنده هستیم . حتی زمانی که در اندیشه گذشته و آینده هستم باز در زمان حال به آنها می اندیشم


تنها ارزش واقعی نزدیکتر شدن و هماهنگتر شدن با ذره وجودی درونم است و در این راه هیچ کس بجای من یک قدم هم بر نخواهد داشت!

 

مانند آینه ای که در سالیان سال بر رویش گرد و خاک نشته و اکنون هنگام پاک شدنش است هر چه آن را پاک تر کنم بازتاب نور هم در آن بیشتر میشود و این ارزش واقعی من است و ارزش هرچه بهتر انعکاس دادن نور ارزش یک زندگی پاک.


بنا بر این من در مرحله ای از هماهنگی و نزدیکی هستم مراحلی را پشت سر گذاشته و مراحلی را نیز باید طی کنم این که من در چه مرحله ای نسبت به دیگران هستم کوچکترین اهمیتی ندارد به هر صورت باید حرکت کنم.

گزیده ای از کتاب دل نیلوفر

 

 

شمعی بودم که گرمای نگاهت به ان روشنی بخشید .نورش مشعلی بود که راه ارزوها را به من می نمیاند.

 

قطره هایش جاده های ارزوهایم را هموار می ساخت

 

اما..


دریافتم دلت به گرمای شمع دیگری گرم است  .


پس هم چنان سوختم و سوزش قطره هایش بر دلم یادر اور اولین گرمای نگاهی است که شمعی خاموش را روشن ساخت.

 

چه می شد اگر می امدی و قطره های سوخته ام را جمع می کردی و با نخی از عشق من را دوباره می ساختی..

 

امیدوارم از نوشته ی این نویسنده ی کوچولو خوشتون اومده باشه.

 

یه سرس هم تو ی کلبه ی تنهایی ما بزنید خوشحال می شم.

 

***************************************************

با تشکر از نیلوی عزیز که منو محرم دونسته و اسرار دلشو تو وبلاگ من بیان کرده.امیدوارم تمام شما عزیزان بیننده و بازدیدکننده از وبلاگ اسکان منو محرم اسرار دونسته و تراوشات ذهنی خود را به عنوان تحفه و یادگار در این وبلاگ به یادگار بسپارید.

***************************************************

 

منتظر حضور گرمتان هستم.

 

 

 

 

اینم عشقی که تو نوعه خودش تکه!!!!

.


امان از دخترای امروزی!!!! (بی وفا)


مرا به یاد خواهی آورد !!!

عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست.

عشق آنست که یکی برای دیگری چتری شود و او هیچ وقت نداند که چرا

خیس نشد......!!!!