قمارعشق شیرین است، اگرچه باز میبازم...
تو از آس دلت مغرور و من، دلخوش به سربازم...
چه حکم است اینکه میدانی، که حکم دست من خالی است؟
دل و دستم که میلرزد خودم را پاک میبازم...
ورق برگشته است امروز و تو حاکم...
منم محکوم
چه باید کرد با این بخت؟
میسوزم و میسازم...
تو بازی میکنی از رو و من آنقدر گیجم که...
نمیدانم کدامین برگ را باید بیاندازم...
اگرحاکم تویی، ای عشق! من تسلیم تسلیمم...
همه از برد مغرورند و من بر باخت مینازم...
قمار عشق با من، مثل جنگ شیر با آهوست...
در این پیکار معلوم است پایانم از آغازم....