نیلوفر
از مرز خوابم می گذشتم
سایه ی تاریک یک نیلوفر
روی همه ی این ویرانه فروافتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها
در مرداب بی ته آیینه ها
هر کجا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم .
و ساقه ی نیلوفر بر گرد همه ی ستون ها می پیچد
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سرکشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم:
نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود
در رگ هایش من بودم که می دویدم
هستی اش در من ریشه داشت
همه ی من بود
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
سلام وبلاگ خوبی دارید ممنون از مطالب ولی این رنگ سبز وابی تو این زمینه چشم کور کنه همه رو سفید بنویسید بهتره دوم این وبلاک نشون میده صاحبش اساسی عاشق هست.
سلام خانم
ممنون که بهم سر زدی
حسابی خوشحالم کردی
در جریان باش که من عاشقانه خدا رو دوست دارم و اینکه در حال حاضر مخاطب خاصی هم ندارم که بخوام این مطالب رو بهش تقدیم کنم... من دست خدا رو همیشه تو زندگی خودم احساس کردم و تمام دلیل پیشرفتم رو از خدا میدونم ...
باز هم بهم سر بزن و البته نظر یادت نره خانم زهرا از فارس
سپاس