هفت ...هفت ....هفت
می نویسم هفت ، می خوانم هفت ....دلم آشوب می شود.
می گوید دیدی چشم بر هم زدی شد هفت روز . نگاهش می کنم . شکسته ام ....می گویم یک قرن است انگار ........چشمهام را از چشمش می دزدم و با همه ی توانم بغض ام را فرو می دهم و تلاش می کنم بدون اینکه صدام بلرزد بگویم دلم براش تنگ شده ...
نمی شود ....بغض و اشک ......
دخترک
دلم برات تنگ شده . می فهمی ؟
این آی دی ِخاموش . این آدمک ِ بی نور که می دانم هیچ وقت نه به من نه به هیچ کس ِ ِدیگری لبخند نمی زند دیوانه ام می کند.
بی اختیار دلم می خواهد بغلش کنم . دلم می خواهد بیایی و بگویی سلام . مثل قدیمها .....
می دانی
می ترسم از این حرف ها ،از این آدمها ،از این نسخه ها ....می ترسم خاک ما را از هم دور کند .می ترسم صدات یادم برود ... می ترسم ...می ترسم .....
دلم تنگ شده است دختر جان. می فهمی ؟
سلام
ممنون که به من سر زدی شما در لینک های من اضافه شدید
وکد لوگوی شما هم در وب لاگ قرارگرفت
هر زمان که لینک کردی خبرم کن
سلام
اولا خیلی خیلی معذرت از این همه تاخیر...
راستش از اونجایی که کنکور نزدیکه ،من اصلا وقت نمیکنم بیام نت..
دوما بسیار بسیار ممنون از این همه شعر...شعرهای قشنگ..
بازم مرسی..
پاینده باشی آقا حسین..
یاعلی!!!
یک چشم من ازغم هجران گَِریست
چشم دگرم حسود بود و نَگریست
هنگام وصال بستم اورا
چشمی که نَگریست نباید نِگریست
می ترسم از تکرار...
از فرار لحظه های پر پیچ و تاب
روز های انتظار ..در سکوتی ماندگار
از گوشه ای تنها شدن
از عاشق شدن . از همزبانی یکی شدن
این کوچه و ان کوچه را ..این گم شدن
سلام متن های خیلی قشنگی انتخاب میکنی
نمدونم این عشق چیه تا نداری دنبالشی که افسانه شخصی خودتو پیدا کنی
وقتی پیدا می کنی با غم هاش داری دست و پنجه نرم می کنی بعدشم که به هم نمی رسیم
جریان چیه ؟