هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

شاید آخرین نوشته...!

 

ای کاش وقتی نیلوفری می گرید نگوئیم کاری از دستمان بر نمی آید ،

می توانیم شانه هایمان را با سخاوت در اختیار هق هقش بگذاریم .

عادت کنیم اگر در یک شب تاریک مهتاب شدیم

نوری بر ویرانه کلبه ای بخشیدیم ،

 روزی نیش خنجر نشویم قلب نقره ای ساکنان او را بشکافیم .

اگر به عابری خسته از راه گفتیم دوستت دارم

چشمان پر از ناز و تمنای او را به این بهانه شبنمی نکنیم ..!


...!

چه عذاب بزرگی است
وقتی که من تمام تنهایی را به دوش می کشم
و سخت ترین لحظه های انتظار را

با شکیبایی خود قسمت می کنم
.
آرزوی محالی ست
درک دستهای تو
از انتهای تنهایی ستاره های چیده شده
و سفره های خالی احساس
که مهربانی سایه ها رنگینش کرده است
تو حتی
از فکر این عذاب هم عاجزی

و من هر روز
تحلیل می روم 


دلم برای کسی تنگ است ...!

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد

دلم برای کسی تنگ است

دلش برای دلم می سوخت که همچو کودک معصومی

ومهربانی را نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال با من بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی . . .

 

دگر کافی است...!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
پرنیان یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 11:36

سلام
مهربان زیبا!!
"نه عادلانه/ نه زیبا بود/ جهان/ پیش از ان که ما به صحنه براییم!!!"
"و انسان /... / تنها او بود که جامه به تن داشت/ و استینش از اشک چشمان تر بود!!!/ نمی دانم چرا بی خودی یاد این دو شعر "شاملو" - که اتفاقا بسیار زیبایند- افتادم!
به امید دیدار... عزیز دل
راستی لینک ات کردم اگر دوست داشتی تو هم ...

نمی از نکاه چهارشنبه 4 بهمن 1385 ساعت 09:45

سلام دیدن شما به عشق مثل دیدن آن کشیش در دوران کم سالی است عمیق تر شو عزیزم . نیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد