هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

شاید یک تراژدی...!

پری های دریایی که موهایی بلند و چشمانی آبی داشتند

در ساحل بازی می کردند که آب جسد جوانی را به ساحل آورد و در کنار آنها نهاد .

آن ها به جوان نزدیک شدند و نامه ای را در جیب روی قلبش یافتند .

یکی از پری های دریایی نامه را خواند :

" ای عشق نازنین من !

باز نیمه شب است . تنها مونس من در این لحظه های تنهایی

اشکهایی ست که به یاد تو بر گونه می ریزم .

هیچ چیز نمی تواند تسکینم دهد

جز آنکه از جنگ بازگردی و مرا در آغوش گرم خویش بگیری !

وقتی می رفتی چیزهایی گفتی و رفتی .

هنوز طنین صدای قشنگت در گوشم می پیچد .

گفتی که اشکهایت را نزدم به امانت می گذاری و روزی برای گرفتن آنها باز می گردی .

نمی دانم چه بگویم ! اما دلم را در این نامه می پیچم و برایت می فرستم .

دلم درد دارد ... اما درد دلم را با عشق به شادمانی تبدیل می کنم .

عشق دل من و تو را تازه متحد ساخته بود

و ما نفس خداوند را بر خود احساس می کردیم که شیپور جنگ دمیده شد و تو رفتی .

اما این چه وظیفه ای ست که عاشقان را از هم جدا می سازد ؟

آه محبوبم ! به حرفهای من گوش نده .

شجاع باش و به کشور خود وفادار بمان !

به حرفهای دختری گوش نده که عشق کورش کرده و در تنهایی گم شده است .

اگر عشق تو را در این زندگی به من نرساند

بی تردید در زندگی دیگر تو را به من خواهد رساند .

همیشه عاشقت می مانم ... "

پری های دریایی نامه را روی قلب آن جوان گذاشتند

و سوگوارانه در نی لبک خویش دمیدند

.

آنها به یکدیگر گفتند : " آه انسان چه بی رحم است !؟ "

 

                        
نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 16:24

سلام
تو که همش از عشقو عاشقی نوشتی حالمو بهم زدی

مرفه بی درد مردم کلی مشکلات دارن تو از عشقو عاشقی مینویسی بقول بزرگترا گشنگی نکشیدی که عشق و عاشقی یادت بره بچه سوسول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد