هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

به نام خدایی که  بذر عشق کاشته و مرا اینگونه سرگردان کرده

 

سالهاست که در این زمانه به امید دیدنت در کوچه های تنهایی پرسه می زنم , تا که شاید بیایی و قلبم را پر از مهر و محبت کنی .

 

ای که در شبهای سرد ناامیدی روزنه ی امیدی بر غمهایم بودی , ای که در سکوت و تنهایی , تنها فریاد رسم بودی , بدان که عشقت در دلم لانه کرده است , عشقی که با تمام فراز و نشیبها با تمام سردی و گرمی ها مهمان قلبم شد و به قلبم روشنایی بخشید , بدان که عشق تو در دلم جوانه کرده و با گذر ثانیه ها ریشه ی مهربانی اش بیشتر در قلبم و در سرتاسر وجودم ریشه می زند .

ای خورشید سوزان , بر سرزمین یخ زده ی وجودم بتاب تا دوباره جان بگیرم , بتاب تا سر به نوازش گرم احساس تو گذارم , مونس من , آیا می دانی تنها چراغ کوچه های خلوت ناامیدی ام تویی , بدان که این چراغ تا ابد در این کوچه و درون خانه ی دل من روشن و فروزان است و خاموشی آن برابر با مرگ زندگی من است , ای که عشقت همانند جاده ای بی انتهاست روزی به تو خواهم پیوست و با تمام احساس تو را در آغوش می گیرم و فریاد دوستت دارم را بر لبانم جاری می کنم تا همه ی مردم بدانند که من یک عاشق هستم و با عشق و محبت زنده ام , پس با تمام وجود تو را به کلبه ی تنهایی خود دعوت می کنم و نام تو را به عنوان تنها شاهزاده ی قلبم بر سر دیواره اش حک می کنم و با تمام وجود فریاد می زنم و تو را می خوانم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد