هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

به احترام عشق



به احترام عشق می‌ایستم سر به افق
در هر غروب و در هر طلوع
آن زمان که شب روز را در آغوش می‌کشد
و روز شب را
آن زمان که نسیم پر از آرامش است
پر از رویا
آسمان پر از رنگ است
فرزندان سیاهی و سپیدی
ابرها در آسمان می‌رقصند
پرندگان بی‌تابند
سکوت پر از لذت است
پر از خواهش برای ایستادن
دیگر نه تاریکی دردآور است
و نه گرمای آفتاب
در این هم آغوشی باید ایستاد
روی در آسمان سرود عشق خواند
باید پرواز کرد
تا لبه تاریکی و نور
باید نگاه کرد در افق
و رویای عشق را زنده نگاه داشت
می‌ایستم سر به افق
به انتظار
شاید از خورشید بیایی
هنگامی که زمین را می‌بوسد
هنگامی که چشمان من خیره است
ظاهر شوی با سایه‌ای به بلندای زمین
شاید از ماه بیایی
عجب صدای موزونی خواهد بود
صدای خش‌خش برگها بر زمین
در ناز قدمهایت
شاید هم در طلوعی یا در غروبی
با آخرین نگاهم به افق
تنم را به خاک سپرم
و پرواز کنم
تا جایی که نه روز هست و نه شب
و تا ابد همراه شوم در هم آغوشی عشق
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد